بلاتکلیف بودی!
نه آنقدر تهِ دلت مطمئن بود به دوست داشتنم؛ نه آنقدر مطمئن بود به بدونِ من زندگی کردن...
رابطه مان را در دستت گرفتی و کشش میدادی،
نگفتی شاید او مطمئن باشد به حسش؛
نگفتی قربانی میشود این دوست داشتنش در باتلاقِ بلاتکلیفیِ من...
یک روز دوست معمولی بودی و یک روز عاشق ترین آدم دنیا..
با خودت که به توافق نرسیدی رفتی!
حالا هر چقدر که او مطمئن است به حسش من بلاتکلیفم در دوست داشتنش...
یک روز هم شاید مثل تو بروم اما
این "بلاتکلیفی" تا ابد ارثیه ای از تو برایم به یادگار خواهد ماند...
کم آوردن همیشه این نیست که بروی از پشت بام خودت را پرت کنی یا یک مشت قرص را در آب حل کنی و سر بکشی...
کم آوردن اینطوری هم میشود که یک وجب جای خالی، کف اتاقت نمانده باشد و پایت را بگذاری روی وسایل مورد استفاده هفته ها قبل و رد شوی...
کم آوردن این هم میشود که وقتی کودکی را می بینی به خودت بگویی خب هستند کسانی هم که هیچوقت پدر و مادر نمی شوند...
اشتباه نکن این منطقی شدن نیست کم آوردن است
کم آوردن یعنی از خواستن دست کشیدی نشسته ای سر جایت...
کم آوردن یعنی با چهارتا دوست دورهم بنشینید تو چرند بگویی آنها بخندند تو چرند بگویی آنها بخندند تو چرند بگویی آنها بخندند بعد بلند شوی سوییچت را برداری، گاز ماشین را بگیری و همینطور که پخش صوت دارد میخواند تمام طول مسیر را حتی پلک هم نزنی... کم آوردن یعنی وسط مهمانی وقتی وسط دود و بلک لایت های رنگی داری میرقصی یهو بروی بنشینی ته سالن روی یک صندلی و چیزی ته گلویت را بسوزاند انقدر بسوزاند که بزند به چشمهایت، اشک هایت را تند تند پاک کنی و سیگار دوم را که دود کردی دوباره بلند شوی بروی وسط پیست رقص...
کم آوردن یعنی شروع کنی با اشیاء حرف بزنی و یک روز برسد که دیگر با آن ها هم حرفت نیاید...
کم آوردن یعنی جواب هیچ پیامی را ندهی نه از روی بی ادبی بلکه به خاطر آنکه دیگر جوابی به سوال کلیشه ای " خوبی؟ " نداری...
کم آوردن یعنی دوستت برایت وصیت کند بشنوی بعد بگویی اُکی...
کم آوردن یعنی دیگر به چشم های هیچکس نگاه نکنی، هیچکس را نبینی، به هیچکس چیزی نگویی، از هیچکس سوالی نپرسی...
کم آوردن یعنی همه جوره خودت را بلد باشی اما نه به این خاطر گم و گور نشوی بلکه به این خاطر که دیگر حوصله گم و گور شدن هم نداری...
کم آوردن یعنی خدا فرمایشش متین است و تو هم کار خودت را می کنی...
کم آوردن یک همچین اَشکال ساده ای دارد
شبیه خیلی هاست، شبیه خیلی...
ساده بگویم
کم آورده ام
همین...
کلماتی بفرست
که خلاصم کند از دلتنگی
که منوّر بزند در روحم
مین خنثی شده را
هیچ امیدی به عوض کردن
این منظره نیست
کلماتی بفرست
که به اندازه خمپاره تکانم بدهد
که به موج تو دچارم بکند
دوست داشتن تاريخ انقضاء ندارد!
تمام نمي شود همانطور كه بود مي ماند... طوفان ها
مى آيند و ميروند و معلوم نيست اين باد از كجا
مى رود... هزار برگ مي ريزند و عشق درختى
است كه ريشه دارد... بهار و پاييز را مي بيند و
برگ مى آورد و برگهايش مى ريزند و باز
همانجا ايستاده پابرجا.. دوست داشتن واقعى اينگونه است،
درخت در پاييز غمگين و در
زمستان صبور است،
دوست داشتن درخت است
ريشه دارد،
اينطور نيست نباشى دوست
داشتنت هم نباشد
سوءتفاهم شاید
تلخ ترین کلمه تاریخ باشد
وقتی دوستت دارم
و خیال میکنم تو هم مرا دوست داری
اما پشت آن غرور دلربات پنهانش کرده ای....
سوءتفاهم
این روزها
شاید تلخ ترین واقعیت جامعه باشد....
وقتی خیال میکنم تو هم مثل من دلتنگی...
یا تو هم متن پروفایلت را برای من گذاشته ای !
سوءتفاهم
به ظاهر
فقط یک کلمه است,
اما خدا می داند که چه به روزگار آدم می آورد,
پس چیزی بگو
بگو عاشقم بودی
نگو سوءتفاهم بود
نگو تمامِ روزها را اشتباهی تَوهمِ عاشق بودنت را زده ام....
من به این جمله های قلمبه سلمبه عادت ندارم،
این ها سوءتفاهم نیست.
هرچه هم که بگویی
آن اول ها که دیگر
کمی دوستم داشتی !؟
نه؟
تو این فکر بودم که با هر بهونه
یه بار آسمون و بیارم تو خونه
حواسم نبود که به تو فکر کردن خود آسمونه
خود آسمونه
تو دنیای سردم به تو فکر کردم
که عطرت میاد و بپیچه تو
بیا بخندیم تا باز خنده هات و
مثل شمعدونی میزارم رو تاقچه
به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی داره
♫♫♫♫♫♫
تو خاک گلدون با هم قوم خویش اید
من و باد بارون رفیق صمیمی
از برکه باید یه دریا بسازیم
یه دریا به عمق یه عشق قدیمی
دوست داشتم با تموم وجودم
عزیزم هنوزم تو رو دوست دارم
الهی همیشه کنار تو باشم
الهی همیشه. بمونی کنارم
به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی داره
Telling me to go
But hands beg me to stay
Your lips say that you love
Your eyes say that you hate
There's truth in your lies
Doubt in your faith
What you build you lay to waste
There's truth in your lies
Doubt in your faith
All I've got's what you didn't take
So I, I won't be the one
Be the one to leave this
In pieces
And you, you will be alone
Alone with all your secrets
And regrets
Don't lie
You promise me the sky
Then toss me like a stone
You wrap me in your arms
And chill me to the bone
There's truth in your lies
Doubt in your faith
All I've got's what you didn't take
So I, I won't be the one
Be the one to leave this
In pieces
And you, you will be alone
Alone with all your secrets
And regrets
Don't lie
میدونی...بعضی وقتا دلم بهونه تو میگیره!!! هرچی بش میگم عین بچه دوساله ها میگه "نوموخوام!!!" لوس میشه، غر میزنه و .... نمیدونم چی کارش کنم و چی بش بگم... خلاصه بگم که بدقلقی میکنه دیگه... منم باید بشینم دنبال بهونه بگردم یه حالی ازت بپرسم تا یه خورده این دلِ فلان فلان شده آروم بگیره!!! ولی امون از وقتایی که بهونه هه پیدا نمیشه...
مثه الان...!!!
ولنتاین..؟
سپندار مزدگان..؟
روز عشق..!!؟
چه می گویند اینها؟؟
بین خودمان بماند!
عجب طاقتی دارند بعضی ها؟
یک سال تمام منتظر می مانند
تنها برای یک روز!
مثلا
عاشقانه کنار هم ماندن..!
این چیزها به من وتو نیامده
من اگر هر روز نگویمت که چشمانت
مرا دیوانه وشیدا می کند
انگار نصفه ونیمه می مانم !
من هر روز
می نشینم خوب فکر می کنم!
به دوست داشتنت
به خواستنت! به بودنت..!
که چقد خوب است کسی
را دارم در زندگی ام
که فارغ از هر چیز وهر کس
نشسته به تماشای من_زندگی اش..
می نشینم فکر می کنم
به اینکه من تو را
هر روز که می بینم
دست بر دلم می گذارم
وخیلی بلند می گویم :
من می خواهم بی دلیل در آغوش بگیرمت..
بی دلیل ببوست
بی دلیل برایت بمانم
واین بی دلیل های ساده اما
خاص وخالص است
که زندگی می سازد!
یاد بگیر عزیز من !
به زبان اگر آوردی دوستت دارم را
باور می خواهد
باور اینکه هیچکس وهیچ چیز
در این دنیا به اندازه دونفره هایتان
نمی تواند تو را عاشق کند
باور اینکه تا اوی هست
تو هم باید باشی
و این باید
هیچ چون وچرایی هم در کارش نیست
یک کلام است وبس!
او هست.. تو هستی..
خداهم کنار لحظه هایتان