داستان فقر
امتحان ریاضی
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت
برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم...