پاسخ : دلنوشته ها
دلنوشته در مورد خودکشی در خوابگاه شهید مفتح شیراز
نمیخواستم دست به کیبورد شوم اما دیدم در سایتهای خبری فقط نوشته اند
یک دانشجوی سال سوم رشته زمین شناسی در مقطع کارشناسی دانشگاه شیراز شب گذشته خود را از طبقه هفتم خوابگاه شهید مفتح کوی ارم دانشگاه شیراز پرت کرد.
طبقه هفتم : پایت لب پرتگاه رسید روبریت 30 متر ارتفاع و پشت سر نیم متر ارتفاع. عاشقی انقدر دوستش داری که به جنون رسیده ای. گریه ای مادر و خنده ی معشوق که به دیگری میخندد هر دو در نظرت می ایند . تو هستی و اینگار که نیستی ....باران نم نمک میبارد ولی اشک چشمان تو تند تند... دیگر موزیکهای غمگین هم دوای دردت نیستند ... رو به شهر خاموش فکر میکنی....
طبقه سوم : دانشجویی دیگر در طبقه ی سوم لب پنجره نشسته است ترم صفر ! جسد تو را میبیند که از روبرویش به پایین پرت میشود
طبقه سیزدهم :
صدای پچ پچ دانشجویان در سالن مطالعه می اید که کسی خودکشی کرده است
نیم ساعت بعد دور تا دور جسدت را دانشجو گرفته است خدا رو شکر که مردی که نشنوی این جماعت چه میگویند ....
خیلی باید خل باشی تا به خاطر دختر...
میگن لامردیه..
ترم هفته..
...چرا خودشو از سیزده ننداخته پایین....
و حس نمک بازی کسی گل میکند و از بالا داد میزند منم خودمو میخام بندازم پایین و با جواب مرد نیستی مواجه میشه...
بعد از تو دانشگاه همان روال سابق را دارد هنوز معشوق تو میخندد و شاید فقط در فیس بوک عکست را لایک کند ... شب بعد از تو هم باران بارید...روز یعد از تو هم کرسی ازاد اندیشی یود.....
اما تو نیستی ...مادرت گریان ...پدرت کمرش خم... هم اتاقیهایت افسرده....جسدت ؟
اما من روح تو را میستایم نه به خاطر خودکشی به خاطر مرد بودنت به خاطر پای عشق ماندنت و به خاطر شجاعتت.....
روحت شاد.
ازادی دوستت دارم