پاسخ : دلنوشته ها
میروم....اماخیالت جمع......
این رفتن دیگربازگشتی ندارد.....
دیگرنمی آیم
دیگرازمن هیچ نخواهی شنید....نه دیگرصدایی ازحنجره ی خسته ام برایت بیرون می آیدونه آنقدرنزدیک می مانم ک خبری ازمن به گوشت برسد.....
میروم.....به دورترین نقطه ی گیتی ازتو......
جایی که دیگرحتی خودم هم خودم راگم کنم؛توکه دیگرسهلی.......
میروم....امابی صدا.....بی هیجان؛بی هیاهو......صدای رفتنم راوقتی میشنوی که دیگربرگشتی نباشدوهرچقدرفریادبزنی صدایی ازتوبه من نرسد......
میروم......اماخسته.....اماتنها....
میروم....
دیشب که به توآرام گفتم که میروم؛باورنکردی؛به رویم خندیدی وبانمک گفتی برو......وبه خیال خودت کمی شوخی کردی؛مثله همیشه....
به توبا آرامش گفتم؛اماتوتجربه ی این آرامش هارانداشتی......
یادت است که گفتم:این آرامش ؛آرامش قبل طوفان است؛که دلم رامیلرزاند؟؟؟
یادت است که توبازهم خندیدی وبازهم بانمک گفتی:طوفان؟؟؟بچه شدی؟؟؟
این هارایادت هست.....؟؟؟؟
آرامش قبل طوفان بود......امااین باربرخلاف همیشه این آرامش؛آرامش قبل طوفان من بود....طوفان رفتن من......
(ببخشیداگه خیلی خوب نشد؛تمام احساسم رواگه میخواستم توی قالب کلمات بذارم نشدنی بود،واسه همین خوب ازآب درنیومد،بازهم به بزرگی خودتون ببخشید....باتشکر
)