پاسخ : دلنوشته ها
با هم که بودیم ؛مزاحم داشتیم و.... تو میگفتی دور خود دیوار بکشیم؛ اماقبول نکردم .....
و تو قبول کردی این قبول نکردنم را!
بعد مدتی
مزاحمت ها بیشتر شد و تو این بار بیشتر اصرار کردی ک ه دیواری بسازیم؛ و باز هم من قبول نکردم و باز هم تو قبول کردی!
چند وقتی گذشت
بعد از هفته ها به این مزاحمت ها عادت کردم!
تو باز هم اصرار کردی که دیواری بکشیم و خود مان را راحت کنیم!و باز همان داستان تکراری لجاجت من و.... اما این بار تو؛ هم شکل من شدی و قبول نکردی!
قبپل نکردی که قبول نکردن هایم را و... بالاخره کار خودت راکردی!
دیوار کشیدی
مرز کشیدی
فاصله انداختی....
حالا من این طرف دیوارم و تو ....
حتی صدایم هم به صدایت نمی رسد
در دست تو چیزی جز آجر فاصله نیست؛ ودر دست من چیزی جز اندکی خاطره نیست!...
من فکر می کنم تو آن طرف دیوار رفته ای و تو فکر میکنی من این طرف دیوار رفته ام....
غافل از اینکه؛ هر ۲نفر مان به دیوار تکیه زدیم و منتظر یکدیگریم....
چقدر این رابطه مغرورمان کرد ....
((ثنا احمدی ))
با هم که بودیم ؛مزاحم داشتیم و.... تو میگفتی دور خود دیوار بکشیم؛ اماقبول نکردم .....
و تو قبول کردی این قبول نکردنم را!
بعد مدتی
مزاحمت ها بیشتر شد و تو این بار بیشتر اصرار کردی ک ه دیواری بسازیم؛ و باز هم من قبول نکردم و باز هم تو قبول کردی!
چند وقتی گذشت
بعد از هفته ها به این مزاحمت ها عادت کردم!
تو باز هم اصرار کردی که دیواری بکشیم و خود مان را راحت کنیم!و باز همان داستان تکراری لجاجت من و.... اما این بار تو؛ هم شکل من شدی و قبول نکردی!
قبپل نکردی که قبول نکردن هایم را و... بالاخره کار خودت راکردی!
دیوار کشیدی
مرز کشیدی
فاصله انداختی....
حالا من این طرف دیوارم و تو ....
حتی صدایم هم به صدایت نمی رسد
در دست تو چیزی جز آجر فاصله نیست؛ ودر دست من چیزی جز اندکی خاطره نیست!...
من فکر می کنم تو آن طرف دیوار رفته ای و تو فکر میکنی من این طرف دیوار رفته ام....
غافل از اینکه؛ هر ۲نفر مان به دیوار تکیه زدیم و منتظر یکدیگریم....
چقدر این رابطه مغرورمان کرد ....
((ثنا احمدی ))