parastoo.sh

New Member
ارسال ها
72
لایک ها
186
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

*ای کاش دخترکی هخامنشی بودم*


ایکاش دخترکی هخامنشی بودم.در سالهای دور.خیلی دور...آنقدر دور که زمان همه چیز را باخودش ببرد:آسمان خراش ها،ماشین ها،سلاح ها،درد های بی درمان،ترس های ساختگی،کودکان جنگ زده،معلول،معیوب...
و بچه های کار...
آن قدر دور که همه با زمان می رفتند.گویا هرگز نبودند...
و من کودکی سرخوش،سرمست و شاد...بی خبر از همه جا،بی خبر از هزاران سال بعد هولناک،در کوچه های شهر بازی می کردم.
در کوچه ها صدای خنده های از ته دل بچه ها بود و صدای آواز دهل چیان پادشاه کوروش که مژده می دادند رسیدن عید را...عید محبت...
و من غرق در کودکی هایم،سبک بال می دویدم.خوشحالی در چشمان پرسشگر کودکانه ام موج می زد و قلبم بی تاب بود،بی تاب رسیدن عید.هرازچندگاهی به گیسوانم که باد تابشان می داد نگاهی می انداختم و به درهای خانه ها که مثل همیشه در روزهای عید باز بودند و همه ظرف های زیبای میناکاری شده ی پراز میوه های تابستانی را کنار حوضچه هایشان گذاشته بودند و بر هشتی* هایشان انگور آویزان بود.گویا همه منتظر میهمان بودند...
در آن سوی کوچه زنان و دخترکان هلهله کنان عروس جوان سوار براسبی طلایی رنگ را تا منزل داماد همراهی می کردند،میخندید،دست میزدند،زنی دف میزد و دخترکان می رقصیدند...

انگار آن جا زیباترین و باشکوه ترین زمان و مکان تاریخ بود.انگار من و رویاهایم مدتهاست که آنجا جا مانده ایم.ایکاش زمان به عقب می رفت.ایکاش همه چیز را باخودش می برد.
آنوقت باز هم من بودم و مردمانی که درد داشتند اما دردهایشان هم مانند قلبهایشان ساده بود و حکیمی بود که درمان دردهارا می دانست...
غصه داشتند اما کینه هرگز...
قهر میکردند اما مثل قهرهای کودکی هایمان کوتاه بود،زود آشتی می شد.راستش را بخواهی،دلشان کجا طاقت قهر داشت؟!
جنگ بود اما با نیزه و شمشیر نه با بمب و باروت،اما در میدان جنگ و نه پیش چشمان معصوم کودکانمان...
مردانشان همه غیرت داشتند و زنانشان هم...
و چشمان دخترکان و پسرکانشان پرازحیا بود..
انگار آن جا نقطه ی عطف تاریخ بود و اینجا تاریخ را مبهوت خودش کرده!!
بازگشت زمان به آنجا مردان و زنانی دیگر می طلبد با منشی دیگر...
مردمانی هخامنشی...


فائزه شریفی

93.3.4

15:10


هشتی*: قسمت بیرون هشته خانه که به شکل‌های مختلف ساخته می‌شده، فضای سرپوشیده متصل به کوچه و حیاط خانه، فضایی بعد از فضای ورودی که اغلب بلافاصله پس از درگاه قرار می‌گیرد (در معماری اسلامی)، نه تنها جایی که از منطقه بسته خانه بیرون می‌آید و ارتباط آن را با خارج تامین می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

saranini

Active Member
ارسال ها
41
لایک ها
154
امتیاز
33
پاسخ : دلنوشته ها

بیایید کمتر خطوط قلبمان را اشغال کنیم.....
شاید خدا پشت خط باشد :53:
التماس دعا
 

iranikia

New Member
ارسال ها
131
لایک ها
235
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

​خدایا دمت گرم ، همه چی داره خوب پیش میره .!
 

REIHOON_IBO

New Member
ارسال ها
225
لایک ها
458
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

کاش میشد تیشه ی فرهاد را

بر سر سلطان غم ها میزدند

می شکستند صخره های عشق را

خاک آن بر موج دریا می زدند

کاش میشد خاطرات تلخ را

سد راه سیل اشک ها می زدند

کاش میشد این شب تاریک را

جا مانده ای از تابش ماه می زدند

و.م

پ.ن : اینو دیشب گفتم کنار جزوه و کتاب شیمی :)
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
پاسخ : دلنوشته ها

چرا من حق انتخاب ندارم اما تو داري؟
چرا من بايد بمونم تا تو انتخابم كني اما هروقت بياي من هستم؟
چرا من نبايد خيالم جمع باشه كه 1 آغوشي هست اون دور دورا هرچقدرم دور اما هميشه براي من باز باشه؟
يادته پارسال گفتي بايد قدر عشقمو بدونم؟؟؟
نشد!باشه مهم نيس!دركت ميكنم!انتظاريم ازت نداشتم...
اما ديگه...ديگه من بايد دستور بدم تو اجرا كني!
اگه تا الان وضعيت براي تو حساس بوده ديگه داره تموم ميشه...
ديگه زندگي من داره مهمو حساس ميشه!
ميفهمي ديگه؟
نياز به تكرار نيست كه؟
ميفهمي حرفامو؟
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

راز عشق در دل نماند تا كه حسرت در دهان
راز عشق پنهان نماند تا كه حسرت در نهان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Archaeopteryx

New Member
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

بچه بودیم....
بزرگ شدیم.....
هیچ فرقی نکردیم...
فقط جای برچسبای آدامس خرسی رو تنمون پر از زخمه.....
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

وقتی که خنکای نسیم بهاری به صورتم سیلی میزند و طلایی انوار خورشید به چشمانِ خیس از اشکم میخورد روزی تازه برایمان آغاز میشود

چشم میگشایم به روی دنیا و چشمانم ناشیانه به دنبال دستانت در حوالیِ خودم دو دو میزند

وقتی نمی یابمت از جایم قائم برمیخیزم و هراسان به دنبالت میگردم...

به امید آنکه دیشب؛ کابوس شبانگاهی و تلخی باشد که گذشته...

به امید آنکه آغوشت را به رویم باز کنی و بگویی:

هیچی نیست عزیزم!تموم شد!فقط یه خواب بود!بیا بغلم.....

اما....نیستی....

اما...فراموش کردم که از امروز باید شاهد تعبیر کابوسهایِ هر شبم باشم...


اما...........:2:
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
پاسخ : دلنوشته ها

بهشت برزخي...
شنيده بودم...
جهنم برزخي...
شنيده بودم...
اما دنياي برزخي...دنيايي كه در آن فقط فاصله است فاصله است و فاصله...نه...
در باره ي دنيايي كه پر از ترس است و اضطراب هيچ نشنيده بودم...
درباره ي پرواز هايي كه فقط سقوط را در آن تجربه ميكني هيچ نشنيده بودم...
درباره ي عاشق شدن نشنيده بودم...
عشق زيباست...
اما چه فايده...وقتي عشقت تو را زيبا نداند!
عشق آرامش جان است...اما چه طوفاني تر و سهمگين تر از اينكه عشقت از تو آرامش نگيرد...آرامش گرفتن كه هيچ!با تو كه حرف ميزند ناآرام هم شود!!!
چه دردي از اين بيشتر!كه بترسي كه فردا تو باشي!اما معشوقت نه!
چه دردي بيشتر از اين كه بداني تو تا ابد ماندگاري اما حتي معشوقت نداند........
چرا نيست؟
مگر تو نميگفتي عشق يعني اينكه بداني هر چه هم كه شود يك نفر هست كه ضامن آرامش توست...
من انقدر طوفانيم؟
من انقدر نا آرامم؟
خب مگر عشق آرامش نيست؟
پس چرا مرا از آغوشي كه سرشار از عطر آرامش اسم مي رهاني؟؟؟؟؟
 

Archaeopteryx

New Member
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

:41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41::41:
در جواب بعضی آدما نباید حرف خاصی زد!همینکارو در سکوت و آرامش بکنی از صدتا فحش بدتره!!!
 

mohadaseh

New Member
ارسال ها
112
لایک ها
330
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

وقتی دبستان بودیم....معلم میگفت جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید....وقتی بزرگ شدیم فهمیدیم جای خالی بعضی چیز ها را نمیشود پر کرد:20::20:مادر بزرگ دلم برات تنگ شده ......تو رفتی و همه ی خاطره هارا با خودت بردی آخر دلم تنگ میشود برای قربان صدقه هایت برای حرف هایی که گاه و بیگاه برایم زمزمه میکردی....برای نصیحت هایت .....باهم باغچه را آب میدادیم......آن روز یادت هست؟ خروس همسایه دنبالم کرده بود و من هراسان به این سو وآن سو میدویدم و تو مبیخندیدی.....آه باور نمیکنم دیگر نمیخندی حتی گریه نمیکنی :20:فقط یک چیز این روزها آرامم میکند...اینکه مطمئنم مثل سال های آاخردیگر درد نمییکشی....
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
پاسخ : دلنوشته ها

یادته گفته بودم دوست دارم؟؟؟؟؟اما نمیدونم چرا دیگه جات تو قلبم کمرنگ میشه......شاید چون حس میکنم تو دیگه اون آدم سابق نیستی.....
البته اون آدمم همچین واسه عشقش تلاش نمیکرد و فقط من بودم که درد میکشیدم...تو که کلا واسه من تلاش نمیکنی پس بهتره منم دیگه دست بکشم از این کردنای بیخودی که تو حتی یه ذره بلد نیستی قدر بدونی.....
 
ارسال ها
960
لایک ها
1,804
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

دوست داشتن به حرف نیست . . . !


به وقتیه که برات میذاره ،


به ارزشیه که برات قائل میشه ،


به دلگرمیه که بهت میده ،


اما وقتی طرفت همش نیست !


وقتی تو , توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی . . .


این دوست داشتن نیست !


” دوست داشتن ” این نیست که جاخالی هاشون رو باتو پر کنند !


اینه که بخاطر تو . . . “ جاخالی کنند ” !
 

Archaeopteryx

New Member
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

:219:
کی گفته:گشتم نبود نگرد نیست....
گشتم...بود...خیلی هم خوب بود...فقط مال من نبود....
 

Archaeopteryx

New Member
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

حالا که اینهمه گذشت و تو هم با یکی دیگه سر کردی.....
توی تنهایی لعنتی خودم میپوسم...نمیذارم که برگردی....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

راستی "حوا" جان من....
من که هنوز "آدم" نشدم....
ولی هنوزم دارم تورو "نفس" میکشم...
وقت دیدن عکس بارونی که میرسه از کل دنیا دست میکشم.....
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

آرکعوپتریکس؟؟؟؟هه حالا آرمین تو فقط یه مرغ خونگیه.....
پرواز واسش توهمه....وقتی فکر رسیدن به تو براش دیوونگیه....
 
بالا