پاسخ : دلنوشته ها
از من دوري ... آري ... دوري...ولي با تمام اين دوري ها باز هم آرامم ، بازهم يك آرامش از ته دل دارم كه مي گرويد نترس...تو مي تواني !! اي عشق كجايي؟!اگر تو نبودي من حالا يك آدم ديگر بودم...هرچند حالا نيز تلاشم اين است كه همانگونه باشم...عادتم شده است!ميخندم با اين كه يك بغض هست كه مدتها در گلويم نقش بسته است ...
پرسيدي مي داني "ع" در من يعني چه؟گفتم عهد بستن...پرسيدي عهدت چيست؟گفتم عهد ميبندم كه قلبم فقط براي يك نفر باشد و در گير همان يك نفر...گفتي "ش" را كه نمي داني!گفتم مي دانم!گفتي : خب !بگو چيست!
گفتم شكيبا بودن ...پرسيدي شكيبا؟گفتم : آري ... در برابر سختي هاي تو بايد شكيبا بود....گفتي باشد ولي ديگر "ق" را محال است بداني!لبخند تلخي زدم و گفتم : آن را هم مي دانم....
پرسيدي باشد بگو تا ببينم چه ميگويي!
گفتم ققنوس!!!پرسيدي ققنوس؟!
گفتم آري!ققنوس!چيزي استوار تر از ققنوس يافته اي؟! هر بار مي سوزد و از نو خود را مي سازد! آري من نيز هر بار آتش ميگيرمو ميسوزم ولي باز هم از نو مي سازم!
اي عشق اعتراف كن در مقابلم كم آورده اي!خداوندا...باور كرده ام كه تو مرا باور كرده اي...
مرا در اين راه طولاني ياريم ده...
مگذار هيچ يك در اين راه احساس اندكي ضعف كنيم...
خدايا...تا تو هستي زندگي بايد كرد