منو یه بار زنبور زد کارم به بیمارستان کشید...
از اون به بعد زنبور فوبیا گرفتم..
الان فقط توی دنیا از ۳ چیز میترسم: مار ، زنبور ، دبیر عربی سال دومم
به خدا اون قدر که از این معلمم میترسیدم که شبا هم خوابشو میدیدم...
در حال قهقهه زدن.
این اشیدا که باش اسید پاشی میکنن ۵ مولاره. این ۱۸ بود.
به خدا میتونست منو دوستمو کل آزمایشگاهو حل کنه.شانس اوردم خداروشکر...
ولی صحنه ای که دستم داشت حباب میزد قیافه ی دوستم دیدنی بود آخه یه کم صدای فش فش هم میداد... ولی من خودم میخندیم.
خوش گذشت در کل..