Wizard

Moderator
ارسال ها
534
لایک ها
1,253
امتیاز
93
#81
پاسخ : دلنوشته ها

به نام خداوند دانا و توانا

موضوع انشا: شکوفه های زمستانی

طبیعت زمین، در کاملترین وجه همیشه دارای چهار فصل بوده؛ هر فصل آن شامل انواع ویژگی ها است. مثلا بهار را به شکوفه های خندانش

و تابستان را به گرما و میوه هایش و پاییز را به باران و اندوه و برگ های رنگارنگ و ریزانش و زمستان را به سوز و سرما و برف هایش می شناسند

و همچنین طبیعتی است که ظاهری بیگانه از فصل های دیگر دارد. در این فصل از سال درختان برف پوشیده و گل ها اکثرا خشکیده و اگر بوته ای

سبز باشد. بر برگ هایش پتوی برفین نشسته است. کاج ها آن درختان آزاده و استوار هنوز رنگ امید دارند و سبز بودنشان را از دست نداده اند. عجب

است که می گویند برای اینکه گندم و اقسام گیاهان گندم گون برای اینکه زنده باشند باید پوشیده از برف بوده تا از سرمازدگی مصون بمانند و در فصل

مناسب به کمال برسند و این یعنی استفاده از عایقی سرد برای در امان ماندن از شرایط سردتر و خوب اگر این امر پوشیده شدن به وسیله ی برف

حکمت دیگری نیز داشته باشد من نمی دانم. اما عجیب تر از آن شکوفه های بعضی از درختان در این فصل از سال است. در صورتی که در حالت

عادی نباید چنین باشد. گمان می رود گرم شدن زمین توسط عوامل مصنوعی، باعث شده گرمای بی موقعی در این فصل پدید آمده و خوب،

طبع بلند گیاهان هم که می خواهد به کمال خود برسد، در طبیعتی که ظاهرا خارج از زمستان است شکوفه می دهد. بیچاره گیاه گرما

خورده فکر می کند زمستان تمام شده و وقت شکوفایی است. حال ممکن است افراد با دیدن این منظره ابتدا دچار شگفت زدگی شده و در صورت

بی خبری مباهات کنند به چنین درختی که در سخت ترین فصل سال شکوفه داده و افتخار ورزند که درختی آنقدر قوی بوده که

توانسته در زمستان شکوفه دهد و این را نشانه ی آبادانی نوع بشر بدانند ولی آگاهان می دانند که این حادثه دلسوزی دارد. زیرا استعداد یک درخت

فدای جهل و طمع بعضی از انسان ها شده است. تازه شاید درخت تازه در اوایل نونهالی باشد که همه می دانیم بقای جنگل نه به درخت کهنسال

بلکه به درخت نو نهال است. شاید این حادثه در اواخر فصل زمستان اگر برای درختی اتفاق بی افتد، امید نجات درخت باشد

(( که انشاالله نجات می یابد)) و بیچاره اگر در وسط یا اوایل زمستان بوده باید خدا نجاتش دهد و راه حلی که در این ماجرا می بینم این است که

می توان آن درخت را یا به گلخانه انتقال داد و یا از آن منطقه برد و در جایی که زمستان نیست کاشت. مسلما درخت گلخانه ای که دیگر درخت نیست.

چون مگر گلخانه چقدر سقفش بلند است که بخواهد به درخت فرصت اوج کمال را بدهد و یا اینکه چقدر از این گلخانه ها داریم؟ مشکل عمده این

است که اگر خواستیم درخت را به مکانی غیر از گلخانه ببریم آیا در مکان جدید دوام می آورد؟ تازه همه ی این ها در صورتی است که درخت قابل

حمل باشد.

***

وقتی برای یک گیاه با چنین مشکلاتی غم و اندوهی به دل انسان می نشیند پس در مورد آدمی چگونه است؟ برای انسان هایی که

در فصل های سخت زندگیشان ناگهان بر اثر حوادثی بی موقع شکوفا می شوند. چه اتفاقی می افتد؟ نمونه ای از این شکوفه های

زمستانی را می توان در میان دانش آموزان المپیادی مشاهده کرد که همه ی آن ها میل به کمال طلبی را در خود رشد و نمو داده اند. گرمای المپیاد

اگر در روزهای بهاری اتفاق می افتاد هیچ اشکالی نداشت. ولی از بدحادثه این باد گرم در شرایط سرد زمستانی می وزد. الحق که شکوفایی زیبایی

را ترتیب می دهد و آدمی از وجود این همه شکوفه لذت برده در دل احساس ضعف می کند، مخصوصا وقتی با یکی از خوش اخلاق های این جمع

طرح دوستی می ریزید. اگر پژمردگی افراد را نمی دیدم شاید حق نداشتم بگویم که گرمای بی موقعی می آید. اما من نوشته های کسی را خوانده

بودم که چند صباحی با بهار موعود بیشتر فاصله نداشت ولی موفق نشد از طریق المپیاد به دانشگاه راه پیدا کند و به همین علت الان احتمالا پشت

سد کنکور است. متنها در نوشته هایش پژمردگی دیده بودم که امید گذشت از کنکور از او گرفته شده بود. تازه کمال طلبی دانش آموزان المپیاد

نجوم در همین سال به گونه ای شده که طبق حرف هایشان در برنامه ی آسمان شب، اکثریت آنها میل به ادامه ی شکوفایی در راهی که پیموده اند

را ندارند. جالب آنکه بعضی از کسانی که در مسیر خودشان

شکوفا شده اند به منطقه ی دیگری رفتند و شد حکایت همان درخت های جابجا شده. عده ای که زیر برف کنکور رفته اند تا سرما آن ها را نخشکاند

و حکم شکوفا شدنشان در گرو این برف هاست. و عده ای با گرمای بی موقع در زمستان مواجه شده و به شکوفایی به ظاهر زیبا و به باطن ترسناک

دچار شده اند. همت در قامت این درختان ایستادگی می کند و زیباترین آنها، آنهایی هستند که به خدا توکل کرده اند. جدا که راه سرو قامتان

را اگر بخواهید بیابید ادامه ی راه بعضی از همین دوستان نیز می باشد. به آنها که به گرمای بی موقع مواجه شده اند می گویم گرمای وجود شما،

گرمای عشق است که خبر نمی کند که کی می آید و چونان بار زیبا و سنگینی است که آدمی از حمل آن خسته شده اما دل از آن جدا نمی کند.

می خواستم بگویم اگر نتوانستید در المپیاد پیروز شوید پژمرده نشوید که بهار را برای بقیه خزان کنید و بدانید خدا بندگانش را تنها نمی گذارد و انسانیت

مهمتر از این چیزها است. پس به باختی دلسرد نشوید و گرمایتان را حفظ کنید. بدانید چاره ی کار توکل و تلاش و صبر است و خدا با صبر کنندگان است


محمد لطیفی، 12 آذر سال 1391
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

jasem

Well-Known Member
ارسال ها
341
لایک ها
327
امتیاز
63
#82
پاسخ : دلنوشته ها

اقای لطیفی خیلی عالی گفتین....یجورایی سرگذشت خیلی از ماها بود ...مرسی
 

parinaz_sa

New Member
ارسال ها
16
لایک ها
25
امتیاز
0
#83
پاسخ : دلنوشته ها

کاش این همه دیوار نچیده بودی تا تماشای تو راهی نمانده بود"پنجره "کم اورده ام...
 

parinaz_sa

New Member
ارسال ها
16
لایک ها
25
امتیاز
0
#84
پاسخ : دلنوشته ها

این روزها اینگونه ام...گیج و مبهوت مثل پرنده ای که به اندازهی خودش هم در اسمان جا برای پرواز ندارد..این روزها خودم را درگیر خودم کرده ام !با خودم حرف میزنم با من حرف میزند خودم..همدیگر را با هم مقایسه میکنیم...اه هر دویمان میدانیم من پیر تر شده ام به اندازه ی کتاب تاریخ بطلمیوس..به اندازه هویته فروید...
اه چقدر پیر شده ام...این روز ها گرفتارم گرفتار دستان کرکس ها..
من ازادی پرنده ام حدس های زندانی..این روز ها عینک افتابیم همه چیز را خاکستری نشان میدهد...وای وای از دست این روزها
این روز ها این گونه ام فرهاد واره ای که تیشه خود را گم کرده است:224:
 

parinaz_sa

New Member
ارسال ها
16
لایک ها
25
امتیاز
0
#85
پاسخ : دلنوشته ها

عسل عزیزم توی شعری که به عنوان امضا نوشتی یخورده تحریف هست...درستش اینه که:عجیبست که دریا نیز غرقه در خود را پس میزند!
 

parinaz_sa

New Member
ارسال ها
16
لایک ها
25
امتیاز
0
#86
پاسخ : دلنوشته ها

عسل عزیزم توی شعری که به عنوان امضا گذاشتی یه خورده تحریف هس درستش اینه که: عجیب است که دریا نیز غرقه در خود را پس میزند!
 

ali19

New Member
ارسال ها
164
لایک ها
260
امتیاز
0
#87
پاسخ : دلنوشته ها

خداوندا خدایا ...
بار الها...
توانی به من عطا کن که درنیایش های عاشقانه هر روزه ام با تو این عبارت ملکوتی را با تمام وجود ادا کنم :
::::::::::ایاک نعبد و ایاک نستعین::::::::::
و چه یاری دهنده ای بهتر از تو
پس ای پروردگار من ...
مرا در پستی و بلندی های جهان ...
در سختی ها ... نوامیدی ها
یاری کن که جز تو ...
جز توی خدا...
چه کسی توان یاری بندگانش را داشته باشد ؟؟؟
که تو به بندگانت مهربانی ...
:::::::::::::والله رحیم بالعباد::::::::::::

 

mahyar.m

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
48
امتیاز
0
#88
پاسخ : دلنوشته ها

چشم در چشم تو ام من تو ببینی و نبینی/داده ام دل به نگاهت گر چه دانم که نگیری
مغز من در حال لودست و مدادم سر بازی/تا نویسد دو سه غم را تا بخوانی دو سه رازی
راز من روز سیاهست و شبم در پی مستی/پیک رازی بخورم من که کمست این غم هستی
عاریم ز دست پاکت از لبانت و نوایت/پر کنم کین دل خالی، عاریست از روی ماهت
من ندانستم و بر خورد این ورق اول عمرم/باختم این دل خود را و نفهمیدم از حکمم
کاش مه یار تو میشد، گم شوم در طی راهت/نه که مانم چو شنی پر از گله در پی پایت
 

frahmani110

New Member
ارسال ها
117
لایک ها
163
امتیاز
0
#89
پاسخ : دلنوشته ها

اولین باریه که سعی میکنم نوشته ای موزون و طبق قواعد عروضی بنویسم.
خوشحال میشم هرگونه نظر و انتقادی را بدون اغراق و تعارف بشنوم...


معلم شعر می خوانَد
صدای هق هق کودک به سان ناخنی بر میز
همان اندک سکوت مانده را هم می شکافد
میان گریه می نالد:
اگر من هم پدر باشم
دلم هرگز نمی خواهد / میان گریه بینم کودکان کوچکم را
لبم هرگز نمی خواهد / به جای دست نرم و کوچک کودک
ببوسم دست سخت صاحبان قدرتی آلوده را
اگر من هم پدر باشم ...

معلم دفترش را بست
صدای گریه خاموش شد
به سوی کودک گریان قدم برداشت
سرش در آغوش و دستش به لب برد
نگاهش در نگاهی سخت ساکت، سخت خاموش
گره خورد
میان میز شاید کاغذی در وهم و در رویا
به چشم خیس او آمد
میان تکه ی کاغذ
معلم آنچه را می دید نمی فهمید
پدر گویی به حرف آمد:
اگر هرکس پدر باشد
دلش هرگز نمی خواهد
به جای کیسه ای آذوقه ی شیرین
به جای اندکی آرامش دیرین
برای کودکش باری برد از فقر
اگر هرکس پدر باشد
سرش هرگز نمی خواهد / به زیر افتد ز بار نامرادی ها

صدای زنگ پایان می رسد بر گوش
معلم زیرلب می گفت: آری
اگر هرکس پدر باشد / نخواهد تاب آوردن چنین ننگ فلاکت را
 

frahmani110

New Member
ارسال ها
117
لایک ها
163
امتیاز
0
#90
پاسخ : دلنوشته ها

همه هستی من
زنی است
که همه هستی اش از موسیقی
اصواتی است که زیر لب زمزمه می کند:
"دو، ر ، می ، فا، ..."
و خوشبختی را در نت های خنده کودکش می بیند

همه هستی من
شاید پدری است با دستهای پینه بسته
و سری از شرم فقر پایین افتاده
که سحرگاه می رود و نیمه شب باز نمی گردد

همه هستی من
شاید دخترکی است گل فروش
که گل هایش را دوست ندارد
و با نفرتی عمیق، نگاه خالیش را به آنها می دوزد

همه هستی من
شاید نوزادی است زنده به گور شده
در تنگنای خاک محبوس و محکوم به مرگ

همه هستی من
شاید...
 

saiedeh

New Member
ارسال ها
244
لایک ها
180
امتیاز
0
#91
پاسخ : دلنوشته ها

اولین باریه که سعی میکنم نوشته ای موزون و طبق قواعد عروضی بنویسم.
خوشحال میشم هرگونه نظر و انتقادی را بدون اغراق و تعارف بشنوم...


معلم شعر می خوانَد
صدای هق هق کودک به سان ناخنی بر میز
همان اندک سکوت مانده را هم می شکافد
میان گریه می نالد:
اگر من هم پدر باشم
دلم هرگز نمی خواهد / میان گریه بینم کودکان کوچکم را
لبم هرگز نمی خواهد / به جای دست نرم و کوچک کودک
ببوسم دست سخت صاحبان قدرتی آلوده را
اگر من هم پدر باشم ...

معلم دفترش را بست
صدای گریه خاموش شد
به سوی کودک گریان قدم برداشت
سرش در آغوش و دستش به لب برد
نگاهش در نگاهی سخت ساکت، سخت خاموش
گره خورد
میان میز شاید کاغذی در وهم و در رویا
به چشم خیس او آمد
میان تکه ی کاغذ
معلم آنچه را می دید نمی فهمید
پدر گویی به حرف آمد:
اگر هرکس پدر باشد
دلش هرگز نمی خواهد
به جای کیسه ای آذوقه ی شیرین
به جای اندکی آرامش دیرین
برای کودکش باری برد از فقر
اگر هرکس پدر باشد
سرش هرگز نمی خواهد / به زیر افتد ز بار نامرادی ها

صدای زنگ پایان می رسد بر گوش
معلم زیرلب می گفت: آری
اگر هرکس پدر باشد / نخواهد تاب آوردن چنین ننگ فلاکت را
افرین . خیلی خوب بود . اون هم برای اولین بار................:41:
 

saiedeh

New Member
ارسال ها
244
لایک ها
180
امتیاز
0
#92
پاسخ : دلنوشته ها

این نوشته از خودمه . البته هنوز باید خیلی ویرایش بشه تا یه چیز درست و حسابی از توش بیرون بیاد . اما واقعا ممنون میشم اگه بخونینش و نظرتون رو دربارش بگین......
[FONT=&quot]هنگامی که ظلمت شب آسمان را فرا میگیرد و ستارگان چشمک زنان به این دنیای خاکی خیره میشوند و تو در بسترت گرمت آرمیده ای و از روزنه افکارت به آرزوهایت می اندیشی و صدای جیرجیرک ها لالایی شبت میشوند و تو آرام زیر لب زمزمه میکنی مشغله های فردایت را و چشم هایت را میبندی و تنها و تنها به آرزو هایت می اندیشی یک دقیقه یک ثانیه حتی یک لحظه به چیز دیگری هم فکر کن یک دقیقه یک تانیه حتی یک لحظه از آرزوهایت جدا شو به صدای قلبت گوش بده که هر تپشش فریادیست گوش خراش بر جانت اما ..اما..تو چه ؟ آنقدر غرق آرزوهایت شدی که صدای به آن بلندی را نمیشنوی؟ نفست را چه؟ صدای نفست را هم نمیشنوی که آرام دارد زمزمه میکند چیزی را؟تمام وجودت لبریز است از درد[/FONT][FONT=&quot],[/FONT][FONT=&quot] خستگی و اندوه [/FONT]​
[FONT=&quot]نفست مملو از انتظار و قلبت لبریز از غم دوری .[/FONT]​
[FONT=&quot]تو صدای قلبت [/FONT], [FONT=&quot]نفست و وجودت را گوش نمیدهی اگر گوش میدادی بیشتر از این ها منتظر بودی بیشتر از این ها اشک میریختی و بیشتر از این ها....[/FONT]​
[FONT=&quot]نفست عاشق بوی نرگس است . توصدای نفست را نمیشنوی میشنوی ولی گوش نمیدهی نمیخواهی که گوش دهی .[/FONT]​
[FONT=&quot]توصدای نفست را نمیشنوی که هنگام استشمام عطر نرگس آرام زمزمه میکند انتظار ... انتظار و نفست وجودت را لبریز میکند از انتظار و قلبت آکنده از اندوه میشود و غم جدایی . غم انتظارت اشک میشود و از دریای عشقت میچکد روی گلبرگ های نرگس .[/FONT]​
[FONT=&quot]آرام میلغزد نوازش میکند نرگس را و عطر نرگس خوشبو میکند قطره ای از دریای عشقت را و اشک از روی گلبرگ سر میخورد و می افتد روی خاک اشک آرام زمزمه میکند انتظار ..انتظار..[/FONT]​
[FONT=&quot]مولایت سر بر سجده گذاشته زیر لب زمزمه میکند دعایی را خاک در گوش مولایت میخواند انتظار انتظار...[/FONT]​
[FONT=&quot]مولایت صدای خاک را میشنود سر بر میدارد ازخاکرو به آسمان میکند و می گوید الهی باز انتظار و خدا میشنود صدایت را و مولایت خرسند میشود به انتظارت و خدا پاداش می دهد این انتظار را.[/FONT]​
[FONT=&quot]پس بیا اشک بریزیم هنگام استشمام گل نرگس تا از اشک انتظار من و تو انتظار جهان سر آید و تغییر کند افکار هر شب من و تو![/FONT]
 

nazdim

New Member
ارسال ها
1
لایک ها
6
امتیاز
0
#93
پاسخ : دلنوشته ها

میخواستم برایت بنویسم دیگر دوستت ندارم
اما اینها میگویند شبیه حرف های روشن فکر نماهاست
گفتند اگر دوستت ندارم نیازی به گفتن نیست و خودت میفهمی
اما بیچاره ها نمیدانند تو امتحانت را پس داده ای ! آنوقت که باید میفهمیدی چیزی نفهمیدی...
 

kimia af

New Member
ارسال ها
86
لایک ها
86
امتیاز
0
#94
پاسخ : دلنوشته ها

این نوشته از خودمه . البته هنوز باید خیلی ویرایش بشه تا یه چیز درست و حسابی از توش بیرون بیاد . اما واقعا ممنون میشم اگه بخونینش و نظرتون رو دربارش بگین......
[FONT=&amp]هنگامی که ظلمت شب آسمان را فرا میگیرد و ستارگان چشمک زنان به این دنیای خاکی خیره میشوند و تو در بسترت گرمت آرمیده ای و از روزنه افکارت به آرزوهایت می اندیشی و صدای جیرجیرک ها لالایی شبت میشوند و تو آرام زیر لب زمزمه میکنی مشغله های فردایت را و چشم هایت را میبندی و تنها و تنها به آرزو هایت می اندیشی یک دقیقه یک ثانیه حتی یک لحظه به چیز دیگری هم فکر کن یک دقیقه یک تانیه حتی یک لحظه از آرزوهایت جدا شو به صدای قلبت گوش بده که هر تپشش فریادیست گوش خراش بر جانت اما ..اما..تو چه ؟ آنقدر غرق آرزوهایت شدی که صدای به آن بلندی را نمیشنوی؟ نفست را چه؟ صدای نفست را هم نمیشنوی که آرام دارد زمزمه میکند چیزی را؟تمام وجودت لبریز است از درد[/FONT][FONT=&amp],[/FONT][FONT=&amp] خستگی و اندوه [/FONT]​
[FONT=&amp]نفست مملو از انتظار و قلبت لبریز از غم دوری .[/FONT]​
[FONT=&amp]تو صدای قلبت [/FONT], [FONT=&amp]نفست و وجودت را گوش نمیدهی اگر گوش میدادی بیشتر از این ها منتظر بودی بیشتر از این ها اشک میریختی و بیشتر از این ها....[/FONT]​
[FONT=&amp]نفست عاشق بوی نرگس است . توصدای نفست را نمیشنوی میشنوی ولی گوش نمیدهی نمیخواهی که گوش دهی .[/FONT]​
[FONT=&amp]توصدای نفست را نمیشنوی که هنگام استشمام عطر نرگس آرام زمزمه میکند انتظار ... انتظار و نفست وجودت را لبریز میکند از انتظار و قلبت آکنده از اندوه میشود و غم جدایی . غم انتظارت اشک میشود و از دریای عشقت میچکد روی گلبرگ های نرگس .[/FONT]​
[FONT=&amp]آرام میلغزد نوازش میکند نرگس را و عطر نرگس خوشبو میکند قطره ای از دریای عشقت را و اشک از روی گلبرگ سر میخورد و می افتد روی خاک اشک آرام زمزمه میکند انتظار ..انتظار..[/FONT]​
[FONT=&amp]مولایت سر بر سجده گذاشته زیر لب زمزمه میکند دعایی را خاک در گوش مولایت میخواند انتظار انتظار...[/FONT]​
[FONT=&amp]مولایت صدای خاک را میشنود سر بر میدارد ازخاکرو به آسمان میکند و می گوید الهی باز انتظار و خدا میشنود صدایت را و مولایت خرسند میشود به انتظارت و خدا پاداش می دهد این انتظار را.[/FONT]​
[FONT=&amp]پس بیا اشک بریزیم هنگام استشمام گل نرگس تا از اشک انتظار من و تو انتظار جهان سر آید و تغییر کند افکار هر شب من و تو![/FONT]
خیلی خیلی قشنگ بود.
اشکالی نداره برای خودم سیوش کنم؟؟؟
خیلی قشنگه اما میتونید یکم تشبیهات بیشتری توش بکار ببرید.بخصوص برای همچین متنی راحت میشه ارایه های بیشتری بکار برد.البته همینجوری هم باتمام سادگی بسیار زیباست.:)
موفق باشید.
 

mahyar.m

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
48
امتیاز
0
#95
پاسخ : دلنوشته ها

go
گو، گو سام ور الس، گو جاست گو، گو زندگی کن، گو شادی کن، گشادی نه، گو شادی کن، ازینجا برو، گو، گو سام ور که بتونی شادی کنی، اینجا شادیش حروم شده، وارداتش تموم شده، فکر ما تو حموم شده، صابونمون گرون شده، گو گو جاست گو، اینجا آقا خانوم شده، گو گوه نزن تو زندگیت، گو توی دشت، گو توی کوه، گوه توی روح، گو یه وری که آسمون بلند باشه، اینجا پایینه فشار میده، خیلی پایینه، مثه شلوارمونه، فشار میده، گو یه جایی فشار ندن، گو شادی کن، ای بابا تو که هنوز اسلیپی، گو یه جای استاندارد، اس تی پی(STP) ،فشار 1 اتمسفر، اینجا فشار بالاس درد داره، گو توی دشت، گو توی کوه، آسمون بالا،tفشار پایین، آسمون بالا، خیلی، بالا...
91/12/3
 
ارسال ها
170
لایک ها
171
امتیاز
0
#96
پاسخ : دلنوشته ها

من عاشق ادبیاتم به خصوص شعر اونم از نوع نو....با این که استعداد چندانی تو سعر گفتن ندارم و رشته ی اصلیم هم ادبیات نیست اما خیلی دوست دارم شعر بخونم....خواستم با این پست از همه ی کسایی که تو این چند وقت با شعر ها و نوشته های بی نهایت زیباشون منو تحت تاثیر قرار دادن تشکر کنم....
 

mahyar.m

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
48
امتیاز
0
#97
پاسخ : دلنوشته ها

[FONT=&quot]مرده ام من [/FONT]​
[FONT=&quot]نوش دارویی نخواهم [/FONT]​
[FONT=&quot]اندرین انبار غم از زلف تو مویی نخواهم [/FONT]​
[FONT=&quot]خاک عشق و گرد دوری کرده اند این خانه را پر [/FONT]​
[FONT=&quot]عادتم شد، باد و جارویی نخواهم [/FONT]​
[FONT=&quot]مرده ام من [/FONT]​
[FONT=&quot]تیرگی پر کرد چشمم [/FONT]​
[FONT=&quot]از برای دیدنت سویی نخواهم [/FONT]​
[FONT=&quot]لعل نوشین [/FONT]​
[FONT=&quot]موی مُشکین [/FONT]​
[FONT=&quot]من بجز یک قطره از عطر خیالت [/FONT]​
[FONT=&quot]از زمان و از جهان بویی نخواهم
91/12/1[/FONT]
 

mahyar.m

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
48
امتیاز
0
#98
پاسخ : دلنوشته ها

آسمان بگشا دهانت را، زبانم خسته شد / خون بریز از خود که خونم رفت و زخمم بسته شد
ما گمان بردیم مرگ آید پس از نه گفتنش / نه، شنیدیم و نهال عشق از نو رسته شد
پاک کردیمش ز یاد و خاطره اما چه سود / ریسمان فکر ما با چهره اش پیوسته شد
آسمان بگشا طناب دیده ها و دیده را / دیده از تکرارِ دیدن وز کلیشه خسته شد
 

math7

New Member
ارسال ها
299
لایک ها
586
امتیاز
0
#99
پاسخ : دلنوشته ها



ببخشید جسارتی است در برابر دوستان :

سال هاست که فقط میروم
نمی دانم به کجا حالاست که معنی سخنش را می فهمم که میگفت:
واقعیت تنها یک توهم است که بیش از حد پایداری میکند
و من باید از سد تمام توهمات پایدار و غیر پایدار بگذرم به تنهایی و بدون هیچ یاوری
تنها دست گرم اوست بر پشتم که در مسیر هدایتم میکند و اگر او هم نبود توانی برای راه رفتن ندارم
و تنها نسیم خنکی است که به چهره ام طراوت می بخشد و
هیچ صدایی نیست انگار که در خلا هستم
به راهی که میروم به چیز هایی که میبینم ایمان دارم فقط می خواهم که شفاف تر ببینم..................

 

math7

New Member
ارسال ها
299
لایک ها
586
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

این مال خودم نیست ولی حیفم اومد نذارم چون خیلی قشنگه:
سالهاست سکوت غمناگ شب را میشناسم
آمدن پاییز را میدانم
مرگ برگ را میشناسم
من حس سرد بی تو بودن را سالهاست که میدانم
من سالهاست در پشت پنجره تنهایی بی تو غرق در سکوتم
غرق در اضطراب و وحشتم
میترسم
میترسم از ماندگاری پاییز
از وحشت شب
از اضطراب صبح
از هرگز نیامدن تو میترسم
سالهاست کلبه تنهایی من بوی ویرانه میدهد
چوبهایش پوسیده
سقفش ریخته
در کلبه تنهایی من فرشی نیست
گلی نیست
هیچی نیست
تنها یه پنجره هست آن هم رو به سوی تو
و من سالهاست که در کنار پنجره به انتظار نشسته ام
دلم تنهاست
سالهاست که دلم تنهاست
 
بالا