نمي دونم چرا ولي وقتي اين تاپيكُ ديدم خواستم به اين سوال (عنوان تاپيك) جواب بدم…
البته الان ديگه كنكوري به حساب ميام تا المپيادي…
اما هدف از المپ…
مي دونين واقعيتش تنها دليل اومدنم به المپ بر خلاف خيلي ها اصلا مدال نبود چون من اولا اصلا نمي دونستم مدال مي دن !!!
بعد طلايي ها معاف از كنكورنو غيره !
والا من تو حو المپ رياضي هايي بودم كه دوران راهنمايي مي دادم و اغلب اول مي شدم ، نمي دونم المپ كانگورو ، دلفين ، و خيلي المپ هاي ديگه !
راستش من متنفر بودم و هستم از حفظ كردن مطلب … از اينكه "هرچي معلم گفت !"
" هرچي تو امتحان فردا مياد"
" هرچي تو كتاب گفته "
"كتاب
غلط گفته ولي بايد
غلط بخوني و امتحان بدي "
و
حتي از اينكه سر امتحان بعضي معلما عينا سوالايي رو تو امتحان ميارن كه قبلا تو كلاس تحت عنوان تمرين به بچه ها گفتن و صرفا عدد رو عوض ي كنن ! يا بعضي از أساتيد محترم حتي زحمت اين كار رو هم به خودشون نميدن ! بدم ميومد !
از اينكه وقتي معلم سوال مي پرسه بچه هه مي گه استاد تو جزوه نبود ! نگفته بودي ! بدم ميومد !
از اين محدود كردنم بدم ميومد !
از اينكه سر كلاس گير مي دادم به معلم تا برام يه مسئله اي رو بالأتر از سطح كتاب توضيح بده و معلم مي گفت بقيه بچه ها مناسب شون نيست بعدا ازم بپرس بدم ميومد ! و يا بچه ها بگن اه bh ول كن بابا بدم ميومد !
هيچ وقت قانع نشدم به اطلاعات سطح كتاب !
هميشه تو پژوهش ها بودم ، از ابتدايي تا امروز…
جوايز و رتبه ها و لوح هاي تقدير زيادي دارم !
حتي يادمه سر يه همايشي يه اكواريوم ساخته بودم اون قدر شيك و تك بود كه سه سال به طور مداوم شركت كرد تو همايش (حالا فك مثلا من اول راهنمايي بودم اسممو رد مي كردن مدرسه فلانِ ابتدايي ، رتبه اول !!!!)
)))))
مهمتر از همه از " خوندن با اجبار" بدم ميومد …
من ذاتا موجودي سركش ام !
و هرگونه تحت فشار يا زور يا هر چيز ديگه اي كه اجبار توش باشه بدم ميومد…
مثلا يادمه من هيچ وقت " انشاء" هامو خودم نمي نوشتم ! چون "معلم تعيين مي كرد چي بنويسم !"
تا دوم راهنمايي هميشه يا مادرم مي نوشت يا دوستام !:4:
تا اينكه سوم راهنمايي يه خانمه اي اومده بودن ، فك كنم اولين سال تدريس شون بود…
هميشه منو "مائده" صدا مي زدن ، حتي الان هم مائده صدام مي زنن ولي نمي دونم چرا ! هي مي گم اسمم فلانيه ! باز منو مائده صدا مي زنن
))))
يكم كه باهام حرف زد گفت انشاء موضوعش دلخواه باشه…
منم يه كاغذ برداشتم "لحظه ي مردن و لحظه اي كه روح مي خواد از جسمم جدا شه" رو روي كاغذ به تصوير كشيدم !!
خيلي تعجب كرد نه به اون انشاهاي قبليم (كه مادرم به صورت كاملا رسمي و به سبك اداري مي نوشتن ) شباهت داشت و نه حتي به تيپ شخصيتي كه ظاهر و رفتار ظاهريم نشون مي داد… يادمه فقط يه چيز گفت " احسنت !" بعد يه 20 برام گذاشت !
دفعه ي بعدي كه به بچه ها موضوع انشأ داده بودن به من گفتن تو موضوع
" آزاد" ! و منم ديگه سنگ تموز گذاشتم ! :4:
القصه ! اصن كجا بوديم ؟
))))
اهان ! هدف از المپ !
اقا ما ديديم يه چيزي هست كه "منبع" نداره (اون موقع كسي مثه الان برا بيو منبع تعريف نمي كرد فقط مي گفت كتاب درسي !:|
يا پيش من كسي نبود تا بهم بگه !
سوالاتش فقط و فقط به فكر كردن نياز داره !
من تحليلياتم خيلي خوبه، خيلي خوب تر از اين كلمه ! و هميشه هم سؤالات 20-30 -18 نمره هارو درست جواب مي دادم و از سوال 3-5 نمره ها نمره منفي مي گرفتم
))))=)))))
رفتم كتاب سؤالات مرحله دو رو از كتابخونه گرفتم جو زده شدم ! :4:
مثه هويج حل مي كردم ! :4:
اين قدر خوشم اومده بود ، بالاخره
چيزيو پيدا كرده بودم كه اصلا به اطلاعات دانش تموز نياز نداشت فقط تحليل و هوش فرد رو مي سنجيد
چون همه ي اطلاعات لازم رو تو صورت سوال مي داد !
القصه ما جذب المپ شديم !
حالا مثه هويج گير كرده بوديم كه كدوم رشته بريم ! كه حالا كلي قضيه داشت. كه حوصله ندارم بگم :4:
پس جواب سوال چي شد ؟!
))))
اينكه تو المپ "ديدگاه ها" رشد مي كنه ، قدرت تحليليات بچه ميره بالا
اينكه ياد بگيره "
فكر " كنه !
حرف زياده… منتها حالشو ندارم
))))
سال نو تون هم مبارك !
البته پيشاپيش !