ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#1
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک
روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من...

[BLOCKQUOTE]از : سهراب سپهری[/BLOCKQUOTE]
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#2
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟

از: سهراب سپهری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#3
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ی جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ی جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لاله ی بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتش بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
از : شهریار
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#4
سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتل‌عام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟
الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کرده‌ست پاره پاره فضا را
از شرع غیر نام نمانده‌ست، از عرف جز حرام نمانده‌ست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را
انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بی‌گناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را
سهراب‌ها به خاک غنودند، آرام آنچنان‌که نبودند
کو چاره‌ساز نفرت و نفرین، تهمینه‌های سوگ و عزا را ؟
زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنان‌که عین فاجعه دیدند، فخر عمامه ارج عبا را
سجاده تار و پود گسسته‌ست، دیوی بر آن به جبر نشسته‌‌ست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را
از : سیمین بهبهانی
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#5
درون آینه ها در پی چه می گردی ؟

بیا ز سنگ بپرسیم !
[center:38daadefe2]که از حکایت فرجام ما چه می داند .[/center:38daadefe2]
زان که غیر از سنگ ،
[center:38daadefe2]کسی حکایت فرجام را نمی داند .[/center:38daadefe2]
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است .
نگاه کن
[center:38daadefe2]نگاه ها همه سنگ است و قلبها همه سنگ ![/center:38daadefe2]
چه سنگبارانی !
گیرم گریختی همه عمر ،
[center:38daadefe2]کجا پناه بری ؟[/center:38daadefe2]
خانه ی خدا سنگ است .
به قصه های غریبانه ام ببخشایید ،
که من که سنگ صبورم نه سنگم و نه صبور .
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که در این خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم از این همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم !
که از حکایت فرجام ما چه می داند .
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است .
بیا ز سنگ بپرسیم !
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم ،
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون آینه ها در پی چه می گردی ؟


از: فریدون مشیری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#6
همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست
چون باده ی لب تو می نابم آرزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه مژه ات خوابم آرزوست

دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سرگشتگی به سینه گردابم آرزوست

تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار
چون خنده ی تو مهر جهان تابم آرزوست

از: فریدون مشیری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#7
صدف سینه من عمری
گهر عشق تو پروردست
کس نداند که درین خانه
طفل با دایه چه ها کردست
همه ویرانی و ویرانی
همه خاموشی و خاموشی
سایه
افکنده به روزنها
پیچک خشک فراموشی
روزگاری است درین درگاه
بوی مهر تو نه پیچیدست
روزگاری است که آن فرزند
حال این دایه نپرسیدست
من و آن تلخی و شیرینی
من و آن سایه و روشنها
من و این دیده اشک آلود
که بود خیره به روزنها
یاد باد آن شب بارانی
که تو
در خانه ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو یک سینه صفا بودی
رعد غرید و تو لرزیدی
رو به آغوش من آوردی
کام ناکام مرا خندان
به یکی بوسه روا کردی
باد هنگامه کنان برخاست
شمع لبخند زنان بنشست
رعد در خنده ما گم شد
برق در سینه شب بشکست
نفس تشنه
تبدارم
به نفس های تو می آویخت
خود طبعم به نهان می سوخت
عطر شعرم به فضا می ریخت
چشم بر چشم تو می بستم
دست بر دست تو می سودم
به تمنای تو می مردم
به تماشای تو خوش بودم
چشم بر چشم تو می بستم
شور و شوقم به سراپا بود
دست بر دست تو می رفتم
هرکجا
عشق تو می فرمود
از لب گرم تو می چیدم
گل صد برگ تمنا را
در شب چشم تو میدیدم
سحر روشن فردا را
سحر روشن فردا کو
گل صد برگ تمنا کو
اشک و لبخند و تماشا کو
آنهمه قول و غزل ها کو
باز امشب شب بارانی است
از هوا سیل بلا ریزد
بر من و عشق غم آویزم
اشک از چشم خدا ریزد
من و اینهمه آتش هستی سوز
تا جهان باقی و جان باقی است
بی تو در گوشه تنهایی
بزم دل باقی و غم ساقی است

از: فریدون مشیری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#8
غم آمده غم آمده انگشت بر در می زند هر ضربه انگشت او بر سینه خنجر می زند
ای دل بکش یا کشته شو
غم را در اینجا ره مده
گر غم در اینجا پا نهد
آتش به جان در می زند
از غم نیاموزی چرا ؛

ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می زند


از:فریدون مشیری

 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#9
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها.
من دچار خفقانم،خفقان!
من به تنگ آمده ام،از همه چیز
بگذارید هواری بزنم:
ـ آی!
با شما هستم،
این درها را باز کنید.
من به دنبال فضایی می گردم،
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی،
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه!
می خواهم فریاد بلندی بکشم،
که صدایم به شما هم برسد.
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد،
مشت می کوبد بر در،
پنجه می ساید بر پنجره ها،
محتاجم.
من هوارم را سر خواهم داد.
چاره ی درد مرا باید این داد کند.
از شما خفته ی چند!
چه کسی می آید با من فریاد کند؟

از:فریدون مشیری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#10
شما دانید و من کاین ناله از چیست
چه دردست این که در هر سینه ای نیست
ندانم آنکه سرشار از غم عشق
جدایی را تحمل می کند کیست؟
مرا آن نازنین از یاد برده
به آغوش فراموشی سپرده
امیدم خفته،اندوهم شکفته
دلم مرده،تن و جانم فسرده
اگر من لاله ای بودم به باغی
نسیمی می گرفت از من سراغی
دریغا!لاله ی این شوره زارم
ندارم همدمی جز درد و داغی
دل من جام لبریز از صفا بود
از این دل ها از این دل ها جدا بود
شکستندش به خود خواهی،شکستند
خطا بود آن محبت ها،خطا بود
خدا را بلبلان تنها مخوانید
مرا هم یک نفس از خود بدانید
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنوید از خود مرانید
---------------------------------------------

از:فریدون مشیریبی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
[center:03fb76ad2b]باغ صد خاطره خندید[/center:03fb76ad2b]
[center:03fb76ad2b]عطر صد خاطره پیچید[/center:03fb76ad2b]
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
[center:03fb76ad2b]بخت خندان و زمان رام[/center:03fb76ad2b]
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
[center:03fb76ad2b]همه دل داده به آواز شباهنگ[/center:03fb76ad2b]
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق؟
[center:03fb76ad2b]ندانم[/center:03fb76ad2b]
سفر از پیش تو هرگز
[center:03fb76ad2b]نتوانم[/center:03fb76ad2b]
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم
[center:03fb76ad2b]نگسستم[/center:03fb76ad2b]
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
[center:03fb76ad2b]سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم[/center:03fb76ad2b]
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
[center:03fb76ad2b]ماه بر عشق تو خندید[/center:03fb76ad2b]
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
[center:03fb76ad2b]نگسستم،نرمیدم[/center:03fb76ad2b]
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما
[center:03fb76ad2b]به چه حالی من از آن کوچه گذشتم[/center:03fb76ad2b]


از: فریدون مشیری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#11
طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وارهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید

دل من چون پرستوی بهاری است
از این صحرا به آن صحرا فراری است
شکیب او همه در بی شکیبی است
قرار او همه در بی قراری است

دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلبران آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر

دلم یک لحظه در یک جا نمانده است
مرا دنبال خود هر سو کشانده است
به هر لبخند شیرین دل سپرده است
برای هر نگاهی نغمه خوانده است

هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست

اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم



از: فریدون مشیری

 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#12
شکست و ریخت به خاک و به باد داد مرا ،
چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا .
مرا به خاک سپردند و آمدند و گذشت ،
تکان نخورد در این بی کرانه آب از آب .
ستاره می تابید ،
[center:2c75cb2119]بنفشه می خندید .[/center:2c75cb2119]
زمین به گرد سر آفتاب می گردید .
همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار .
همان هیاهوی جاری به کوچه و بازار ،
[center:2c75cb2119]همان تکاپو .[/center:2c75cb2119]
آن گیر و دار آن تکرار ،
همان زمانه که هرگز نخواست شاد مرا ،
نه مهر گفت و نه ماه ،
[center:2c75cb2119]نه شب نه روز ،[/center:2c75cb2119]
که این رهگذر که بود و چه شد ؟
نه هیچ دوست
[center:2c75cb2119]که این همسفر چه گفت و چه خواست ؟[/center:2c75cb2119]
ندید یک تن از این همرهان و همسفران ،
که این گسسته غباری به چنگ باد هواست .
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی !
همین تویی تو که شاید دو قطره پنهانی ،
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی ،
[center:2c75cb2119]سرشک تلخی در مرگ من می افشانی .[/center:2c75cb2119]
تویی
همین تو
[center:2c75cb2119]که می آوری به یاد مرا .[/center:2c75cb2119]


از:فریدون مشیری
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#13
شرم تان باد ای خداوندان قدرت ! بس كنید .
بس كنید از این همه ظلم و قساوت ،
بس كنید .

ای نگهبانان آزادی !
نگهداران صلح !
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون !
سرب داغ است این كه می بارید بر دلهای مردم ،
سرب داغ .
موج خون است این كه ‌می ‌رانید بر آن
كشتی خودكامگی را ،
موج خون .

گر نه كورید و نه كر .
گر مسلسل هایتان یك لحظه ساكت می شوند ،
بشنوید و بنگرید :
بشنوید ، این «وای» مادرهای جان آزرده است
كاندرین شبهای وحشت سوگواری میكنند .
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
كز ستم های شما هر گوشه زاری میكنند .
بنگرید این كشتزاران را ، كه مزدورانتان
روز و شب با خون مردم ، آبیاری میكنند !
بنگرید این خلق عالم را ، كه دندان بر جگر ،
بیدادتان را بردباری میكنند .
دستها از دستتان ای سنگ چشمان بر خداست .
گر چه میدانم ،
آنچه بیداری ندارد ،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست .
با تمام اشكهایم باز نومیدانه خواهش میكنم
بس كنید !
بس كنید !
فكر مادرهای دلواپس كنید .
رحم بر این غنچه های نازك نو رس كنید .
بس كنید !
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#14
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست ...
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک -که می خندد به ناز -
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت، از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#15
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی ..... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته
غنچه ی شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد ، بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا .... بر روی من بگشا
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا ، در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم ؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور سردی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد ...
فروغ فرخزاد
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#16
اگر به خانه من آمدی

برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ...

بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده،

موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم ... بدوزمش به سق

... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد

به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،

برچسب فاحشه می‌زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم .... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یك انسانم

من هنوز یك انسانم

من هر روز یك انسانم


از:غاده السمان(شاعر و نویسنده سوری)
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#17
[JUSTIFY]زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]سبزه ها در بهار می رقصند ؛[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]من در کنار تو به آرامش می رسم .[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست ،[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]تو را عاشقانه می بوسم ،[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]تا با گرمی نفسهایم ، به لبانت جان دهم ؛[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]و با گرمی نفسهایت ، جانی دوباره گیرم .[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]دوستت دارم ،[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]با همه هستی خود ، ای همه هستی من ؛[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]و هزاران بار خواهم گفت ، دوستت دارم را ....[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]از : نیما یوشیج[/JUSTIFY]
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#18
[JUSTIFY]سه غم آمد به سوی مو به یکبار[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]غریبی و اسیری و غم یار[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]غریبی و اسیری چاره داره[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]غم یار و غم یار و غم یار...[/JUSTIFY]

از : باباطاهر
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#19
پشتِ این کوهِ بلند
لبِ دریای کبود
دختری بود
که من
سخت می خواستمش

و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پر شور
و مرا دوست بدارد شیرین...

و شما می دانید
اه، ای اخترکانِ خاموش
که چه خوش دل بودیم
من و او مستِ شکر خوابِ امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاهِ من و او می خندید...

وینک ای دخترکان غماز
گرنه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از یک بُهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده!

و میانِ من و او
اینک این دشتِ بزرگ
اینک این راهِ دراز
اینک این کوهِ بلند.


از :هوشنگ ابتهاج (سایه
 
ارسال ها
422
لایک ها
39
امتیاز
0
#20
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
" سایه " صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
از:هوشنگ ابتهاج
 
بالا