دیریست از این کوچه سرد
قدمی نگذشته
میگذرد دنیا
کمی تلخ کمی شیرین است
می گذرد اما گاه سرد است
روزی با سلامی می آید
با یک نگاه
روزی می ماند
با یک سکوت
اما باز هم سرد است
مثل برگ سبز سپیدار
پر از امید اما سرد است
نگاهم به آسمان
زیر لب امیدی را زمزمه میکنم
آسمان میخندد
میخندم
کمی از غم کمی از شادی
زندگی اینست
مثل خنده ماهی در آب
مثل عکس سایه دوست در جوی امید
مثل اشک زاغی بر سر یک باغ
مثل گریه آسمان از دوری ماه
سایه ای میگذرد
امیدی میبندم
پر از احساسم
قطره اشکی از میان صورتم میگذرد
شاید این است سایه دوست
قدمش نزدیک است
از پشت دیوار سکوت
نگاهم میرود سوی صدا
قدمی نیست
نگاهی نیست
صدایی نیست
فاصله ای نیست
لبخندی نیست
باز نگاهم آسمان را دید
لبخندی زد و گریست
میخندم
زیر اشک آسمان
قدمم در راه است
همراهم تنهاییست
یار خوبیست
کمی کم حرف است
لیک پر از احساست
صدای قدمی می آید
مینشینم
تنها میشنوم
نه , به شوق دیدنش برمیخیزم
گاه باید قدمی را فهمید
که رسیدن در آن بی معنیست
احساسی نزدیک
به نزدیکی باران بر آب
به نزدیکی یک شب بر روز
کوتاه تر از فاصله یک قدم تا ماه است
--------------------------------------------------------------------------
نویسنده : پیترپن(.)