پاسخ : دلنوشته ها
پرنده اي روي آسفالت خيابان به سمت راست خود افتاده است...
انگار خسته است...
پرندگان ديگر كنارش مي آيند...
اما انگار نميخواهد بلند شود...هر پرنده اي كه مي آيد را پس ميزند...
به سمت چپ بر ميگردد...برق اميدي در چشمانش ديده ميشود...
ديگر تواني در جان ندارد...بدنش دارد سرد ميشود..اما همچنان اميدوار است...
پرنده ي روياهايش دراد پرواز ميكند در آسمانها...ان هم بي او...!
سعي ميكند جيك جيكش را بلند كند..اما فائده اي ندارد...صدايش لرزان تر و ضعيف تر از آن است كه به معشوقش برسد...
تصميمي ميگرد...تمام توانش را جمع ميكند...صداي جيك جيك پرنده تمام آسمان را فرا ميگيرد...پرنده ي روياهاي او همچنان در حال پرواز است...
ميخواهد يكبار ديگر شانسش را بيازمايد...
فرياد ديگري ميزند...توجه پرنده ي روياهاي او به زمين جلب ميشود...به سرعت به زمين مي سد...
با خود زمزمه ميكند كه دارم مي آيم...كمي طاقت بياور...
پرنده ي زيبا رو به روي آسفالت افتاده...بدنش تماما سرد است...از چشمانش قطره اي اشك ميچكد...
چشمانش در حال بسته شدن است...
اندكي بعد...پرنده ي روياهاي او ميرسد...
اما خيلي دير...
ديگر مجنونش وجود ندارد...
مجنون كوچك او كه يك پرستو بود...از بي محلي او سردتر شد...
پرنده ي روياها به خيالش كار درست را كرد...
اما افسوس...كه بدترين بلارا بر سر پرستوي كوچك عاشق آورد...
----------------------------------------------------------------------------------------------
"لطفا نتيجه اي كه از اين متن گرفتيد رو بگيد...
ضمنا همين الان نوشتمش...!
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
تبریک می گم و برای شما آرزوی موفقیت می کنم...:1:
امروز دفترمو برده بودم...دوتا از دلنوشته هامو زنگ پرورشي خوندم...
همه ميخوندن اما از جايي برداشته بودن..ولي من تنها كسي بودم كه خودم نوشته بودمشون...
بعد از اينكه خوندم دوستام اينجوري بودن::91:
بعد گفتن واقعا خودت نوشتي...من يه نگاه اينجوري كردم::99:
بعد اونا اينجوري كردن::110:
منم اينجوري شدم::113::94:
بعد دبير پرورشيمون گفت حتما انشاي نماز شركت كن!منم با توجه به اينكه كلا وقت اينجور كارا ندارم اينجوري شدم::225:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
:204: