پاسخ : دلنوشته ها
مشغول چت (chat) کردن بودیم،از همه کس و همه جا حرف میزدیم..
یهو ازم پرسید:
-ازش خبر داری؟؟
بهش یک اعتماد قشنگ کردم،اما با یک کم دو دلی سر درد دلم باز شد وبراش نوشتم: "آره چند وقت پیش ها بود که باهم حرف زدیم..اما نامهربون شده! دیگه تحویل نمیگیره! فراموشم کرده! دلش پیش یکی دیگه ست و سرش گرم جای دیگه!حتی جوابم هم به زور میده!ولی هنوز باور نمیکنم اون آدم اینقدر بی تفاوت شده نسبت به من...!"
.
.
.
اما.....همه رو پاک کردم و فقط نوشتم:
" نه "
آخه بهش قول داده بودم که به همه بگم نمیشناسمش...
(( به قلم آبی ثنا احمدی))
11:29 A.m
2014.01.16
1392.10.26
thursday
مشغول چت (chat) کردن بودیم،از همه کس و همه جا حرف میزدیم..
یهو ازم پرسید:
-ازش خبر داری؟؟
بهش یک اعتماد قشنگ کردم،اما با یک کم دو دلی سر درد دلم باز شد وبراش نوشتم: "آره چند وقت پیش ها بود که باهم حرف زدیم..اما نامهربون شده! دیگه تحویل نمیگیره! فراموشم کرده! دلش پیش یکی دیگه ست و سرش گرم جای دیگه!حتی جوابم هم به زور میده!ولی هنوز باور نمیکنم اون آدم اینقدر بی تفاوت شده نسبت به من...!"
.
.
.
اما.....همه رو پاک کردم و فقط نوشتم:
" نه "
آخه بهش قول داده بودم که به همه بگم نمیشناسمش...
(( به قلم آبی ثنا احمدی))
11:29 A.m
2014.01.16
1392.10.26
thursday