abrang

New Member
ارسال ها
608
لایک ها
748
امتیاز
0
پاسخ : شب شعر

به نام خداوند دانا و توانا

للمعلمین العربی الذین :211: و لا للمعلمین العربی الذین :115:


لِما انَتَ بِاِشغالِ مَکانی

لِما اَنتَ فِی اِسکانِ لِسانی
وَ لَو اَعلَم بِما کانوا بِاَصغار

لِما تَصعَب فصولَ فی دِراسی
اَنا اَطلِب لَکَ مِن حَیثِ اَسهَل

لِما لَن اَطلِبی سَهلَ رِحالی
اَنا فی فِکرَه مِن قِصَهٍ الحُب

لِما اَنتَ بِاِاشغالِ مَکانی

ارجوا منکم نظراتکم و انتقاداتکم و اعذر به ای اشکال فی هذه انشوده و من الکل حروف الذی یسبب حزن






معنی تصعب رو می گید به ما؟

لما به همون معنی برای آنچه است؟

اسکانم یعنی همون ساکن شدن و اینا؟
 

Wizard

Moderator
ارسال ها
534
لایک ها
1,253
امتیاز
93
پاسخ : شب شعر

به نام خداوند دانا و توانا

سلام بر شما

امیدوارم انشاالله خوب و سلامت باشید و وقتتون بخیر

منظور از تصعب یعنی سخت می کنی(( ریشه ی فعل صعب هست که مضارع مفرد مذکر مخاطبش می شه تصعب))

یکی از معنی های لما برای آنچه هست و در اینجا منظور من من برای چه هست(( ل: برای ، ما : چه چیزی))

اسکان هم همان سکون هست و در این مصرع مقصود این هست که چرا به سکون کردن زبان من هستی(( یعنی چرا می خواهی زبان مرا خاموش کنی))

منظور شعرم رو می گم تا صاحبنظران و منتقدان و شما دوستان عزیز ایرادم رو بهم بگید تا انشاالله هم من و هم بقیه یاد بگیریم

منظور شعر:

برای چه به اشغال کردن مکان من مشغولی.... برای چه تو به ساکن کردن زبان من مشغولی

و اگر می دانی به افراد کم سن و سال چه می کنند... برای چه مبحث ها را در درس هایم سخت می کنی

من برای تو آسانی را می طلبم..... برای چه در سفر من تو آسانی را نمی خواهی

من در فکری از داستان دوست داشتن هستم... برای چه به اشغال کردن مکان من مشغولی

من از تمام معلمان عربی که در آموزش عربی تلاش و دلسوزی می کنند و همچنین از معلمین عربی خودم متشکر و سپاسگزاری را دارم
:53:

((ولی انتقاد جای خود را دارد))

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Morteza H

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
31
امتیاز
0
پاسخ : شب شعر

کفشهایم جفتند در دم منزلی از شهرک بارانی دل!
تا به تا پوشیدم!
تا شوم خارج از این سقف بلند غم ایام جهان
با تکاپو و جهش کوشیدم
نغمه ی ساده ی باران بهاری به چمن
عطر یک قاصدک از جانب آن یار کهن
ارتش پر تنش جوی پر از آب زلال
نیست در شهر زوال
کاهش طاقتم از ضربه ی آن قطره به گلبرگ بنفشه به سحر
نفس باد و درخت هم نفس هم به خیال
موجی از زندگی اینجاست کجائی پس تو؟
امشب از کوچه چرا باز جدائی پس تو؟؟
گوش کن...
سمفونی فصل بهار اجرا شد!
به میان گل نیلوفر و من
ناگهان غوغا شد!
پنبه از گوش در آور تو رفیق!!!
باز کن پرده ی آن پنجره ی خیس کنون
تا شود بوی پر از شوق زمان
از طرف کوچه درون!
دست من گیر...
ز در نه!از همین پنجره بیرون بپر
کفشهایت جفتند!
دو کبوتر که به سمت پرتوی میرفتند
در گوشم گفتند
زنده کن یاد بهاران که دگر رفتنی است...
من به آنها گفتم:
چشم من ابر بهار است کبوتر جانم
من خودم میدانم
که چه قدر خاطره از خواب بهاری دارم...
ممنون اگه نقد بشه...
 
بالا