من حافظه بلند مدت ندارم....کوتاه مدتم هم 5 دقیقه بیشتر نیست....
حالا خاطره:
1- یادش به خیر چقدر واسه تابستون بعد کنکور نقشه می ریختیم با بچه ها که هیچکدوم رو انجام ندادیم
2- یه بار همگی برنامه گزاشتیم 7 صبح بریم کوه (بعد کنکور ) که هممون به جز یکیمون خواب موندیم!!! اون بیچاره تنها رفتش!!!
3- واقعا بهترین روزای مدرسه اون موقع هایی بود که تو مدرسه حوصلمون سر می رفت می رفتیم تو دفتر ناظم و مدیر!!!!
4- یادش به خیر می خواستم در زمان کنکور فیلم ببینم هی وقت نمی کردم و حسرت می خوردم ... هنوزم حوصلم نمیاد ببینم
5-روزای بعد کانون چه حالی می داد بعد 2 هفته درس خوندن نصف روز درس نمی خوندیم...واییییییییییییییییییییی
6-حسرت ظهر خوابیدن!!!! از عید تا کنکور 4 5 بار بیشتر نخوابیدم ...اونم نیم ساعت
7- صبحونه خوردن که خوابم میومد حوصلم نمی گرفت چایی نمی خوردم.....یه بار یه ماه چایی نخوردم
8- از همه بهتر رکوردم که تونستم 13 روز از خونه در نیام....اولش هوا سرد بود با سوییشرت در میودم بعد از دو هفته فکر کردم هنوز سرد رفتم دیدم آتیش می باره
9- تو مدرسه بعضی مواقع که خیلی بی کار بودیم (بین دو زنگ فیزیک و دیف) می رفتیم حیاط الکی دعوا می کردیم بعدش می خندیدیم...
10- یاد همه بخیر که به این سیبیلای من گیر میدادن....هر روز ناظم و مدیر و بچه ها گیر می دادن بزن ... آخرشم نزدم خیلی کیف داد....
11- این خاطره و کار مخصوص پسراست ... دخترا حسرت اینو می خورن.....با یکی از بچه ها مسابقه رشد ریش گذاشتیم اون برد.....طی دو هفته
12-یادش بخیر سر نمره شرط می بستیم من نمرم بالاتر میشد شیرینی می دادم...شرط نمی بستیم من نمرم بالاتر نمی شد شیرینی نمی دادن....آرزو به دلم موند یه بار شیرینی از یکی بگیرم که نشد...استراتژیک نداشتم
13-مدرسه نهار می دادن (تا قبل از پیش) سر نهار کثیف کاری می کردیم می زدیم قاشق بغلی چقدر می خندیدیم...نهار خوردنمون بعضی مواقع یه ساعت طول می کشید
14-یادش بخیر تو زمستون بچه ها زدن شیشه یه زانتیا....زانتیایی خواست ازش شکایت کنه همه رفتن کلانتری مرده آخرش شکایت نکرد ما ازش شکایت کردیم!!!!!
15- کلاسمونم خیلی حال می داد ، باغ وحش بود هممون یه اسم داشتیم از عنکبوت و کلاغ و همستر تا پلنگ و گلابی....
16- از همه بدتر اعلام نتایج بود که وقتی کارناممو دیدم اول چشم افتاد به تعداد شرکت کننده ها در منطقه که نوشته بود 124000 فکر کردم رتبمه یه لحظه داشتم سکته می کردم بعدش دیدم نه بابا رتبم بغلیشه....!!!!
از همه اینا مهم تر احساس نیاز بیشتری بود که به خدا میکردم و کنکور واسطه ی این نیاز بود
اینم فکر کنم همه همینجوری بودن...عالمی داشت و داره