Abolfa75

New Member
ارسال ها
4
لایک ها
10
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...​
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...​
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!​
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
چقد قصه ی تلخی واقعا!!!
میخوای بگی ولی نمی تونی!!!
نمی دونم تا کی این قصه ادامه داره!!!​
Hosein Daviranifar
14:21 ,Thursday
خب داداشم تو هی اینطور داری میگی اینگار صد تا *** ***** ولت کردن!
خب ینی چی این همه غصه؟!!!!
تو همه دلنوشته های قبلیتم همین طور میحرفی...باز دم آرمین تو ای اف ام گرم هر دوماه یک بار میخونه!:229:
 

iman HN

New Member
ارسال ها
1,757
لایک ها
2,646
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

به راستی مهربانی ساده است...گاهی کافی است تنها به دست هایت فرمان دهی جای تنبیه آرام بر سر کودکی سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند!
مهربانی ساده است...کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم
آیینه روح است و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام دنیا پراکند...
مهربانی ساده است...کافی است به دلت یاد آوری کنی که همیشه دل هایی هستند که
درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند...
مهربانی ساده است...کافی است به گوش هایت یاد بدهی
می توانند سنگ صبور باشند،حتی اگر صبوری سنگینشان کنند...
آری...
مهربانی به راستی که ساده است...کافی است بیاموزی انسان بودن فقط زنده بودن نیست،باید زندگی کرد و زندگی نیز چیزی جز عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست!
با تشکر...تقدیم به همه(و مخصوصا به دوستان زیر بر اساس حروف الفبا:53:) حسین....حسین...حسین!:4: بیا اینجا ببین چه کردم!:4:
@saeed @a-partovi @Ahmadreza Ahmadpour @ASI74 @BIOSAM @farHad_4x @hosseinmoghaddas @iranikia @love star @M.H.Ahmadi @mahdi77 @Mahzad Mohammadi @Majno0n@mohsen.kh @ sana 5@ @taha @محلط12 @Wight
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sara15

New Member
ارسال ها
20
لایک ها
31
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

دل خونین من از درد فراق تو بسوخت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
تنم از دوری تو وز غم تنهایی خفت
رخم از آتش اشکم به خیال تو بسوخت
قلبم از زخم در این آتش میخانه تپید
چون من از خویش گذشتم دل دیوانه بسوخت
چو نگاهی نکنی بر رخ بارانی من
من از این بی نظری همچو خزان خواهم سوخت
حاصل دوری تو از من مجنون این است
که تو رفتی و من از دوری تو خواهم سوخت

جون من راستشو بگین چطور بود؟:217::217:
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
پاسخ : دلنوشته ها

به راستی مهربانی ساده است...گاهی کافی است تنها به دست هایت فرمان دهی جای تنبیه آرام بر سر کودکی سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند!
مهربانی ساده است...کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم
آیینه روح است و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام دنیا پراکند...
مهربانی ساده است...کافی است به دلت یاد آوری کنی که همیشه دل هایی هستند که
درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند...
مهربانی ساده است...کافی است به گوش هایت یاد بدهی
می توانند سنگ صبور باشند،حتی اگر صبوری سنگینشان کنند...
آری...
مهربانی به راستی که ساده است...کافی است بیاموزی انسان بودن فقط زنده بودن نیست،باید زندگی کرد و زندگی نیز چیزی جز عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست!
با تشکر...تقدیم به همه(و مخصوصا به دوستان زیر بر اساس حروف الفبا:53:) حسین....حسین...حسین!:4: بیا اینجا ببین چه کردم!:4:
@saeed @a-partovi @Ahmadreza Ahmadpour @ASI74 @BIOSAM @farHad_4x @hosseinmoghaddas @iranikia @love star @M.H.Ahmadi @mahdi77 @Mahzad Mohammadi @Majno0n@mohsen.kh @ sana 5@ @taha @محلط12 @Wight
و مهرباني ساده است...فقط كافيست درك كني خداي احساس را...
مهرباني ساده است...فقط كافيست با قلبت گوش دهي به اوج احساس خودت و كساني كه دوستت دارند:)
مهرباني ساده است...اگر با خودت مهربان باشي!!
 

shabnam 3

New Member
ارسال ها
469
لایک ها
710
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

تو تنها گذاشتی منو باخیالت
با خاطرات روزای موندگارت
حالا هر وقت اینجا بارون میاد
میخزم یه گوشه که یه وقت یادم نیاد
قدم زدنامون زیر بارونو
دیوونه بازیامون تو خیابونو

***************
اون حرفای بچه گونتو
نامه عاشقونتو
خنده بی بهونتو
دلم نخواد
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

این داستان تخیلی رو راجع به المپ نوشتم؛وقتی دوم دبیرستان بودم...کاستی هاش رو ببخشید!‏
‏*****‏
صبح زود پا شد..صبح خیلی خیلی زود!دلیلش واضح بود،چون امروز یه روز مهم براش محسوب میشد
خیلی سریع لباس پوشید!همین که خواست از خونه بزنه بیرون،یادش اومد صبحانه نخورده...
تند تند یه شیر برای خودش گرم کرد و ریخت توی قهوه ای که تازه از قهوه جوش به فنجونش منتقل شده بود...مثل همیشه!‏...یه شکلات هم از روی میز برداشت و رفت..
توی خیابون که داشت قدم میزد،هنوز هوا گرگ و میش بود!اما مردم توی خیابون بودن!برای شهر بزرگی مثه تهران طبیعیه که مردم اینقدر زود از خونه بیرون بزنن...بعد از یک پیاده روی طولانی،رسید به جایی که باید میرسید...داخل شد!‏
اما...
چشمش خورد به نگهبانی که گفت:‏"‏ اجازه ی ورود داری!؟‏"‏
با کمی مکث جواب داد: "نمیدونم!‏‏"‏
-‏"یعنی چی که نمیدونی؟!‏‏"‏
-منظورتون رو از اجازه ی ورود نمیفهمم!‏
-یعنی قرار قبلی،یا چیزی شبیه سفارش یا...چه میدونم...داری؟!‏
-آقا من فکر نمیکردم برای گرفتن اسامی قبول شدگان المپیاد نیاز به قرار قبلی داشته باشم.
سرباز اولش سرش رو خاروند!نمیفهمید منظور پسر چیه..
پسر که از گیجی سرباز خسته بود،ته دلش گفت: " اصلا نباید میومدم،من که در هرحال قبول میشدم!چرا اومدم؟!‏‏"‏
صدای سرباز اون رو از افکارش بیرون کشید: "لیست اونجا روی برد زده شده!چقدر زود اومدی!ببینم رشته ت چیه؟!‏...‏"‏
اصلن به حرفهای سرباز گوش نکرد،فقط دنباله ی انگشت سبابه ی سرباز رو گرفت و رفت سمت برد!‏
اسم همه بود...
۴۰نفر!‏
همه رو میشناخت...
همش دنبال اسم خودش بود!‏
-فرهاد کاویان
-فرهاد کاویان
.
.
.
و چهل بار این اسم رو به زبون آورد!دوست داشت بالاخره بگه:‏"آهان،،،اینجاست!‏‏"‏
ولی ...انگشتش روی چهلمین نفر خشک شد!‏
گلکهاش داغ شده بود...میدان دیدش از بین رفت...انگار دنیا و دیدش فقط لیست بود!لیستی که فقط انگار "فرهاد کاویان"‏ رو کم داشت...
سرش رو انداخت پائین و رفت...توی خیابون خلوت و تمیز اول صبح فقط اشکهای اون بود که به آسفالت پیر سیلی میزد...
سر خیابون یه تاکسی گرفت: "دربست!بهشت زهرا...‏"‏
رسید به ۴تا قبر...همون چهارتای همیشگی:
مهران کاویان-متولد۱۳۳۸-پرواز:۱۳۸۹
-مریم محسنی-متولد۱۳۴۰-پرواز:۱۳۸۹
-سحرکاویان-متولد۱۳۷۲-پرواز:۱۳۸۹
-فریدکاویان-متولد۱۳۷۰-پرواز:۱۳۸۹
اشکهاش سریع روی قبذها میریختن و اونها رو میشستن...
- ببخشید!ولی این بار هم نشد...
دیگه نتونست هیچ حرفی بزنه!‏
اون تمام خانواده ش رو روز دوم عید سال گذشته براثر یک تصادف رانندگی در راه مشهد از دست داد...
اون سال فقط فرهاد به خاطر المپیاد به اون سفر نرفت..اما حالا فکر میکنه که ای کاش اون هم اونجا بود......
------
‏((به قلم کودکی های ثنا احمدی...‏))‏
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

منو ببخش اگه اینو نمیدونم:که کنار حقیقت امثال شما زنده نمیمونن...
اگه روزی بفهمم کسی بیشتر از علم راست میگه دیگه هیچ کتابی نمیخونم....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Hosein.D

New Member
ارسال ها
662
لایک ها
862
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ... ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ... یه وقتی...

ﻫﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ﻭﺑﯿﺎﺩ،

ﺑﯿﺎﺩﻭ ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ بگه ... از خودش بگه...

ﺑﮕﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ...

قد راست کنه ... کم آورده!

ﺑﮕﻪ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ،

ﺑﮕﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺭﻭﻧﺪﺍﺭﻩ ...

بگه فهمیدم فقط تو برام میمونی...

تویی که همیشه باهام بودی و تنهام نذاشتی...

ﺳﺮﺷﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ ...

ﺗﻮﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ...

یه پوک به سیگارم بزنم و ﺑﺰﻧﻢ ﺯﯾﺮﺧﻨﺪﻩ ...

ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﺷﮑﺎﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ

ﺍﺯﭼﺸﻤﺎﻡ ﺳﺮﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ...!

ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﻪ ...

ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﮕﻢ ... ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ،ﺷﻤﺎ .... ؟؟؟
.
.
.
Hosein Daviranifar
Friday,12:10



 
آخرین ویرایش توسط مدیر

parastoo.sh

New Member
ارسال ها
72
لایک ها
186
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

مارا به نیمه پر لیوان چکار؟؟؟؟؟این باقی سمی است که پیشتر خورده اند...
ساقی تمام کن قصه را که رو شده است...آنان که خراب تو بودند مرده اند....

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

منو ببخش اگه اینو نمیدونم:که کنار حقیقت امثال شما زنده نمیمونن...
اگه روزی بفهمم کسی بیشتر از علم راست میگه دیگه هیچ کتابی نمیخونم....

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

من و میبینی تو خیابون سرم پایینه....سلاح من قلمه همه خطرم با اینه!
-----
من ی عقرب دارم که اسمش زبونه!اگه نیش نخوردی بدون حسش نبوده!
:5:


((من و میبینی تو خیابون سرم پایینه...سلاح من قلمه همه خطرم با اینه!!!))
از خودتون بود دیگه؟!!!!
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

درد دارد برگردی و ببینی جای خالی عکست با گلدون پر شده
درد دارد برگردی و ببینی جای خالی کفشت با برف پر شده
درد دارد برگردی و ببینی جای خالی دستانت با دستان دیگری پر شده
درد دارد برگردی و ببینی جای خالی نامه هایت با خاک پر شده
درد دارد برگردی و ببینی جای خالی صدایت با آه پر شده
درد دارد برگردی و ببینی جای خالی خودت هم پر شده...
اما...
هیچکس جز من نخواهد فهمید که چه دردی دارد که حتی نتوانی برگردی...
‏((به قلم آبی ثنا احمدی))‏
-------
22:54
1392.11.13
2014.02.02
sunday..
 

MHD ReZa

New Member
ارسال ها
258
لایک ها
231
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

تــو را مــن دوســـت مـــیـــدارم..
هـــمـــه هـــنـــگـــام...
نـه چــون نـــیـمــا کـــه مــیـگــویـــد..
شـبــاهـــنــگـام...
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
مخاطب خاص...

ی دلنوشت زیستی:
فکر میکردم من و تو یه پروتعینیم با 2 دومن....نمیدونستم واست کم ارزش ترم از 2 تومن...
(مخاطب خاص)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
پاسخ : مخاطب خاص...


فکر میکردم من و تو یه پروتعینیم با 2 دومن....نمیدونستم واست کم ارزش ترم از 2 تومن...
(مخاطب خاص)
به قلم قهوه ای آرمین بیولوژیست:4:

.

حاجیییییی!!!!من فقط قلمم رنگیهههههه:4:
اصتخفورلا...:4:
--------------------
‏(از سری نوشته های "دختر است دیگر...‏"‏ :4:)
دختر است دیگر؛گاهی دلش میخواد الکی قهر کند تا منتش را بکشی...
دختر است دیگر؛گاهی دلش میخواهد الکی گریه کند تا دستهای گرم و هرچند زمخت و مردانه ات،روی گونه ش برود...
دختر است دیگر؛گاهی دلش میخواهد الکی بخوابد تا صدای تو بیدارش کند...
دختر است دیگر...گاهی الکی یه کارهایی میکند،فقط برای اینکه تو را داشته باشد...
دختر است دیگر،زود میشکند...
‏((به قلم آبی ثنا احمدی))‏
--------------
10:02am
1392.11.15
2014.02.04
Tuseday
 

iman HN

New Member
ارسال ها
1,757
لایک ها
2,646
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

و مهرباني ساده است...فقط كافيست درك كني خداي احساس را...
مهرباني ساده است...فقط كافيست با قلبت گوش دهي به اوج احساس خودت و كساني كه دوستت دارند:)
مهرباني ساده است...اگر با خودت مهربان باشي!!
و اوج غم است...آنگاه که آنکه دوستش میداری به برایت از آنکه دوستش دارد بگوید...:224:
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

آری بیچاره منم که فردا را ندارم....
ولی براستی بیچاره فرداست که تورا ندارد....
(تقدیم به همه بچه های سندرومی)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

iman HN

New Member
ارسال ها
1,757
لایک ها
2,646
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

یک بار داشتم با یکی از عزیزانم راجع به یک نفر صحبت می کردم و باعث شد این جمله رو اینجا بنویسم!:
قدرت کلمات را بالا ببر نه صدایت را...این باران است که باعث رشد گل ها می شود نه رعد و برق!:219:
 

sara15

New Member
ارسال ها
20
لایک ها
31
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

برایت آرزو دارم شبی خورشی مهرت رخ بتاباند
که نور نازک فلبت به تاریکی نیامیزد
برایت آرزو دارم تبسم را به لب های عزیزت هدیه فرمایی
به لطف و مهر این خالق بدانی آنچه را اینک نمیدانی
برایت آرزو دارم شبی خود را میان کوچه های غم نیابی
بکوبی با دلت مهمانسرای عشق را تا خود بیابی
برایت آرزو دارم بفهمی گرچه دوری از خدا اما خدایت با تو نزدیک است
ببوسی سجده گاه خالق خود را به هنگام اذان صبحگاهی
برایت آرزو دارم بفهمی ای مسافر رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را به سوی خالق هستی


ببخشید بچه ها نتونستم قافیه مصرع هشتو جور در بیارم:9:
ولی در کل چجور بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

چه بگویم...
در شهر دلم خبری نیست...خیابان ها خلوت،آسمان مه آلود،کوچه ها دلگیر،خانه ها بی فروغ،همه جا غرق سکوت است،همه جا بی خبر از شوق دیدار اوست،دلم تنگ است،تنگ دریایی که پایان ندارد،تنگ غروبی که طلوعی ندارد،تنگ آسمان پرستاره ای که ماه ندارد،دلم تنگ اوست،تنگ کسی که ماندن را بلد نیست ولی خواستار رفتن است،کسی که رفت و تنهایم گذاشت،کسی که...
دلم گریه میخواهد...گریه چه واژه آشنایی،چه واژه دلپذیری و چه واژه غم انگیزی!!!!!
دلم سکوت میخواهد...سکوت همیشگی،سکوت بی پایان،سکوتی که تنها من باشم و دل بی کسم...
 

iranikia

New Member
ارسال ها
131
لایک ها
235
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

خدایا دمت گرم واسه چیزایی که فقط خودم میدونم.......
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
پاسخ : دلنوشته ها

دوباره شب شدو تنهايي آغاز
به نام تو و خدا كردم پنجره رو باز
خيره ميشم به ستاره هاي رنگي
ديگه خسته شدم از اين دلتنگي
چرا نميگذرن اين دوريا
كجايي تو؟دلم تنگه بازم بيا
دلم تنگه ستاره ي آسمونها
من كه ماهت بودم تو كهشونها
چرا رفتي و خنجر دلتنگي
فرو كردي تو قلبم؟مگه سنگي؟
تو كه خورشيد بودي نور داشتي
منم گلت بودم دونمو كاشتي
حالا رفتي منو تنها گذاشتي
ديگه بسه بيا، باز آشتي
بي تو مينويسم من ترانه
ميسوزم دورت...مثل پروانه
بيا با هم باشيم از عشق بخونيم
غم ِ عشقو از هم برونيم
-------------------------------------
بابت بي وزنيش عذر ميخوام!
چون با يه آهنگه خاص گفتمش!
شرمنده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

خسته شدم از شمردن روزهای بی تو تا رسیدن به تو...
خسته شدم از چشم دوختن به تقویمی که هر روزش یکی شده...تقویمی که انگار روی یه روز stop کرده...
خسته شدم از تکرار خاطره ها با دیوار...
خسته شد از تصور بودنت...
خسته شدم از سالگر گرفتن برای روزهای مختلفمون با هم!از گفتن جمله ی : "پارسال این موقع‏..."‏
خسته شدم از راضی کردن دلم...خسته شدم از بس گفتم : تمومش کن!‏ اون واسه همیشه رفتهههههه....
از بس دلم برات تنگ شده خسته م...
من دلم واسه روزهای المپیادم تنگ شده...:177:
تقویم من روی ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ایستاده...ساعتم روی ۹ صبح خوابیده...دلم توی اون همه روز گیر کرده....
‏.........
...............
.....................
‏((ثنا احمدی...با یک دنیا خاطره که هر شب تنهایی مرورشون میکنه...تنها...‏))‏
تشکر-----‏>صفر.....
 
بالا