برو فی امان الله :4:
ولی جدای از شوخی ( چون حس کردم جمله آخرت شوخیه :4: ) برو و راه پیدا کن ! بیکار نشین.
مطمئن باش اگه به صلاحت باشه و تلاش کنی ، وصالو خواهی دید ! قول میدم ;)
ای بهار من
ای درخت امید من
ای شعله ی وجود من
ای ماه زیباروی من....
نقاب برافکن از پشت ابرهای مزاحم....
شیشه های فاصله را میشکنم تا روزی تو را در واقعیت ببینم....
بیابان سوزان دنیا فقط با روی تو سرد میشود....
بیا و دستم را گرم کن قبل از آنکه از سرمای نفسهای دیگران منجمد شوم....
بیا و مرا با مهر و محبتت از این کشتی بدون ناخدا نجات بده....
بیا.....
خب پس تو زیادی قضیه رو بولدش کردی ! :4:
هرچند اینم بگم درکت میکنم ;) ( الآن با خودت میگی نه و تو حس منو نداری و... )
حالا ببین ، من نمیدونم جریان این نه گفتن چطوری بوده. خواسته ات رو چطوری بیان کردی و کلا هیچی نمیدونم.
اما به جای آبغوره گیری ، فکر راه حل باش و خودتو باخته نبین ! دلیلی نداره همه تو خواسته اولشون به وصال برسن که.
یکم باید زور بزنی ، تلاش کنی ، نشونش بدی که دوسش داری و... . البته میدونم بهتر از من میدونی اینارو و شاید تا الآنم بیکار ننشسته باشی. ولی بیشتر باید تلاش کنی. نه اینکه زانوی غم بغل بگیری و خودتو از زندگی بندازیو...
به جای اینا برو آهنگ دارم میام پیشت احسان خواجه امیری رو گوش کن ، به خودت تلقین کن که میری پیشش و بهش میرسی.
به خدا منم میدونم با حال تو الآن فاز شعر و آهنگ غمگینو داری اما به همون خدا قسم اصلا راهش این نیست ! بدتر داغون میشی...
برای تویی که شاید روزی اینو بخونی.......
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
آخه برادر من
کسی که باطن زیبایی داشته باشه ، اهل دل شکستن و سوزوندن نیست که !
یعنی عقلت بهت میگه بشین بسوز ، اذیت کن خودتو ، غمشو بخور ، اونم دلتو بسوزونه حال کن؟
فک کنم جای دلت ، عقلت ترک برداشته :4: ( شوخیه ها ناراحت نشی )
برو چارتا از شعرای وحشی بافقی رو بخون حالت جا میاد !
بیا :
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
قصه می گوید
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنان که می توانست اواگرمی خواست
کان کمند شصت خویش بگشاید
و بیندازد به بالا بر درختی، گیره ای سنگی
و فراز آید
ور بپرسی راست ، گویم راست
قصه بی شک راست می گوید .
می توانست او اگر می خواست.