پاسخ : دلنوشته ها
این آدما حتی به ظاهر هم آدم نیستن!:85:
آقای معلم باید بدونه که اگه ما هم کاری نکنیم،خدایی اون بالا هست که حتما کاری میکنه!
ماهم از مدرسه یه چیزش یادمون مونده....
ناظم عبوس یه جا ایستاده با یه چپق....اخما تو هم یه آدم پیر عنق....از زیر عینک همه رو زیر چشم داشت...بچه هارو میزد بی هیچ مزد و چشم داشت...همیشه توی دستش یه خطکش بود....انگار نه انگار یه روزی خودش یه بچه بود....
------------------------------------------------------
مامان بلند شو باز صداتو بشنوم...
برام لالایی بگو
از خوبیای بابایی بگو
از باقالی فروش خسته با گاری بگو
برام به عنوان جایزه از خرید آتاری بگو
از قره قوروتای شوره بازاری بگو
بیا برام داستان بخون....برام از شخصیتای افسانه ای بگو...
از اون گوریل که با آدما تو رگی بود...
از اون پلنگی که نمیکشت و صورتی بود
مامان چرا نگفتی؟؟؟؟چرا؟
چرا نگفتی چشام قراره نم بگیره
چرا نگفتی دلم قراره غم بگیره
قراره لباس تنم ،خونم پاشیده شه روش
چرا نگفتی ، آرزوهام قراره *** شه توش؟؟؟؟؟؟
بعد درس خرداد شاد کردی قلبمو تو ماه تیر
چرا نگفتی میخوان بزنن قلبمو با تیر....
نگفتی ، نگفتی ای کاش میگفتی...
اما من نفهمیدم تو داشتی انگار میگفتی.....
نگاهت آروم بود همیشه ته چشمات حرفی بود...
ما نفهمیدیم تو داشتی انگار میگفتی....
سوال میکردم گفتی کتک میخوای حتمن
زمین خوردم کمک خواستم گفتی کمک میاد بعدن....
تفنگ بازی میکردم ، تو هیچی بهم نگفتی (یاد تنها اسباب بازی بچگیم که همین تفنگه بود بخیر...تو که از پیشم رفتی تفنگ بازیامم رفت...)
چرا نگفتی قراره روزی تفنگ بیاد سمتم؟؟؟؟؟؟؟؟
بهم جرأت دادی تو دادی بال به من از قصد
گفتی مخت تو سرت و کار بزن حتمن
حرف زدن یادم دادی خاک پاتم مادرم
چرا نگفتی قراره روزی لال بشم از ترس؟؟؟؟؟؟؟؟
پاشو چرا خوابی؟ بیا باهم بزنیم قدم توی ایوون
بخدا نمیدونی من چیا دیدم توی شهر و میدون
گفتی یه دنیا سلول تو بدن هر آدمه
اما من دیدم یه دنیا بدن توی سلول....